
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۲۴۵
۱
آنک بیرون از جهان بد در جهان آوردمش
و آنک میکرد او کرانه در میان آوردمش
۲
آنک عشوه کار او بد عشوهای بنمودمش
و آنک از من سر کشیدی کشکشان آوردمش
۳
آنک هر صبحی تقاضا میکند جان را ز من
از تقاضا بر تقاضا من به جان آوردمش
۴
جان سرگردان که گم شد در بیابان فراق
از بیابانها سوی دارالامان آوردمش
۵
گفت جان من مینیایم تا بننمایی نشان
کو نشان کو مهر سلطان من نشان آوردمش
۶
مهربانی کردن این باشد که بستم دست دزد
دست بسته پیش میر مهربان آوردمش
۷
چونک یک گوشه ردای مصطفی آمد به دست
آنک بد در قعر دوزخ در جنان آوردمش
تصاویر و صوت

نظرات