
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۲۴۹
۱
شدهام سپند حسنت وطنم میان آتش
چو ز تیر تست بنده بکشد کمان آتش
۲
چو بسوخت جان عاشق ز حبیب سر برآرد
چه بسوخت اندر آتش که نگشت جان آتش
۳
بمسوز جز دلم را که ز آتشت به داغم
بنگر به سینه من اثر سنان آتش
۴
که ستارههای آتش سوی سوخته گراید
که ز سوخته بیابد شررش نشان آتش
۵
غم عشق آتشینت چو درخت کرد خشکم
چو درخت خشک گردد نبود جز آن آتش
۶
خنک آنک ز آتش تو سمن و گلشن بروید
که خلیل عشق داند به صفا زبان آتش
۷
که خلیل او بر آتش چو دخان بود سواره
که خلیل مالک آمد به کفش عنان آتش
۸
سحری صلای عشقت بشنید گوش جانم
که درآ در آتش ما بجه از جهان آتش
۹
دل چون تنور پر شد که ز سوز چند گوید
دهن پرآتش من سخن از دهان آتش
تصاویر و صوت

نظرات
نادر
پرستو
ابوتراب. عبودی