مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۲۵۱

۱

گر لب او شکند نرخ شکر می‌رسدش

ور رخش طعنه زند بر گل تر می‌رسدش

۲

گر فلک سجده برد بر در او می‌سزدش

ور ستاند گرو از قرص قمر می‌رسدش

۳

ور شه عقل که عالم همگی چاکر اوست

جهت خدمت او بست کمر می‌رسدش

۴

شاه خورشید که بر زنگی شب تیغ کشید

گر پی هیبتش افکند سپر می‌رسدش

۵

گر عطارد ز پی دایره و نقطه او

همچو پرگار دوانست به سر می‌رسدش

۶

آن جمالی که فرشته نبود محرم او

گر ندارد سر دیدار بشر می‌رسدش

۷

کار و بار ملکانی که زبردست شدند

نکند ور بکند زیر و زبر می‌رسدش

۸

می‌شمردم من از این نوع شنودم ز فلک

که از این‌ها بگذر چیز دگر می‌رسدش

تصاویر و صوت

کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 479
عندلیب :

نظرات

user_image
هادی رنجبران
۱۴۰۰/۱۰/۰۴ - ۰۴:۳۷:۰۱
1. رسیدن: حق داشتن، سزاوار بودن. طعنه زدن: سرزنش کردن، ملامت کردن. گوشه و کنایه زدن. گُلِ تر: گل تازه، کنایه از عارض خوبان. 2. سزیدن: سزاوار بودن، درخور بودن، شایسته بودن. قرصِ قمر: قرص ماه. 3. شهِ عقل: عقل کلّی. کمر خدمت بستن: به چاکری ایستادن، بندگی کردن. 4. زنگیِ شب: سیاهی شب. تیغ کشیدن: سر بر زدن. هیبت: شکوه و بزرگی. سپر افکندن: تسلیم شدن. 5. عُطارِد: کوچک¬ترین سیارة منظومه شمسی و نزدیک¬ترین سیّاره به خورشید. قدما عطارد را سیاره¬ای می دانستند که در فلک دوّم قرار داشت و آن را دبیر فلک می¬نامیدند. دایره و پرگار: مولانا برای باز نمودن واژة حیرت از دایره و پرگار برای تجسّم سرگردانی استفاده می¬کند. محرم نبودن: کسی که رازدار نباشد و به او اعتماد نتوان کرد. سرِ چیزی نداشتن: قصد و خواست انجام کاری را نداشتن. 7. زبردست: توانا، زورمند. 8. شمردن: گفتن، بازگو کردن، سخن راندن.