
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۲۵۴
۱
من توام تو منی ای دوست مرو از بر خویش
خویش را غیر مینگار و مران از در خویش
۲
سر و پا گم مکن از فتنهٔ بیپایانت
تا چو حیران بزنم پای جفا بر سر خویش
۳
آن که چون سایه ز شخص تو جدا نیست منم
مکش ای دوست تو بر سایهٔ خود خنجر خویش
۴
ای درختی که به هر سوت هزاران سایهست
سایهها را بنواز و مبُر از گوهر خویش
۵
سایهها را همه پنهان کن و فانی در نور
برگشا طلعت خورشیدرخ انور خویش
۶
ملک دل از دودلی تو مخبط گشتهست
بر سر تخت برآ پا مکش از منبر خویش
۷
عقل تاج است چنین گفت به تثمیل علی
تاج را گوهر نو بخش تو از گوهر خویش
تصاویر و صوت

نظرات
امیر فرشیدفر
Mahmood Shams