
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۲۵۷
۱
چون تو شادی بنده گو غمخوار باش
تو عزیزی صد چو ما گو خوار باش
۲
کار تو باید که باشد بر مراد
کارهای عاشقان گو زار باش
۳
شاه منصوری و ملکت آن توست
بنده چون منصور گو بر دار باش
۴
اشتر مستم نجویم نسترن
نوشخوارم در رهت گو خار باش
۵
نشنوم من هیچ جز پیغام او
هر چه خواهی گفت گو اسرار باش
۶
ای دل آن جایی تو باری که ویست
از جمال یار برخوردار باش
۷
او طبیبست و به بیماران رود
ای تن وامانده تو بیمار باش
۸
بر امید یار غار خلوتی
ثانی اثنین برو در غار باش
۹
بر امید داد و ایثار بهار
مهرها میکار و در ایثار باش
۱۰
خرمنا بر طمع ماه بانمک
گم شو از دزد و در آن انبار باش
۱۱
بهر نطق یار خوش گفتار خویش
لب ببند از گفت و کم گفتار باش
تصاویر و صوت

نظرات