مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۲۵۸

۱

آن مایی همچو ما دلشاد باش

در گلستان همچو سرو آزاد باش

۲

چون ز شاگردان عشقی ای ظریف

در گشاد دل چو عشق استاد باش

۳

گر غمی آید گلوی او بگیر

داد از او بستان امیرداد باش

۴

جان تو مستست در بزم احد

تن میان خلق گو آحاد باش

۵

گاه با شیرین چو خسرو خوش بخند

گه ز هجرش کوه کن فرهاد باش

۶

گه نشاط انگیز همچون گلشنش

گه چو بلبل نال و خوش فریاد باش

۷

پیش سروش چون خرامد خاک باش

چون گلش عنبر فشاند باد باش

۸

حاصل اینست ای برادر چون فلک

در جهان کهنه نوبنیاد باش

۹

در میان خارها چون خارپشت

سر درون و شادمان و راد باش

تصاویر و صوت

کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 482
عندلیب :

نظرات

user_image
محمدامین
۱۳۹۵/۱۲/۱۴ - ۰۰:۲۱:۳۵
سلام و درودگر غمی آید گلوی او بگیرداد از او بستان امیر داد باشجان تو مستست در بزم احدتن میان خلق گو آحاد باشجانم علی!
user_image
نادر..
۱۳۹۵/۱۲/۱۷ - ۱۰:۵۸:۵۰
در جهانِ کهنه، نوبنیاد باش ..
user_image
شیرین
۱۳۹۷/۰۷/۱۹ - ۱۱:۲۰:۲۷
توضیحات این غزل از زبان آقای شهبازی در برنامه 732 گنج حضورپیوند به وبگاه بیرونی
user_image
همایون
۱۳۹۹/۰۲/۲۱ - ۱۱:۱۶:۰۲
آفرین نادر عزیز که همیشه در غزل بدنبال شاه بیت هستیحاصل اینست ای برادر چون فلکدر جهان کهنه نوبنیاد باشجلال دین عزیز مانند سهروردی و دیگر فرهنگ باوران به فرهنگ سیمرغی و پهلوانی و نوروزی دلبسته است. کهنه بودن را صفت هستی می داند و آنرا چون شراب کهنه مستی بخش و شادی آفرین میداند و در مقابل نویی و نوشدن را صفت انسان و کار انسان بحساب می آورد و اینگونه انسان را در آفرینش با هستی شریک و همراه می پندارد.