مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۲۵۹

۱

عقل آمد عاشقا خود را بپوش

وای ما ای وای ما از عقل و هوش

۲

یا برو از جمع ما ای چشم و عقل

یا شوم از ننگ تو بی‌چشم و گوش

۳

تو چو آبی ز آتش ما دور شو

یا درآ در دیگ ما با ما بجوش

۴

گر نمی‌خواهی که خردت بشکند

مرده شو با موج و با دریا مکوش

۵

گر بگویی عاشقم هست امتحان

سر مپیچ و رطل مردان را بنوش

۶

می‌خروشم لیکن از مستی عشق

همچو چنگم بی‌خبر من از خروش

۷

شمس تبریزی مرا کردی خراب

هم تو ساقی هم تو می هم می فروش

تصاویر و صوت

کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 482
عندلیب :

نظرات

user_image
همایون
۱۳۹۹/۰۲/۲۱ - ۱۱:۴۷:۳۹
چشم و عقل، مادی هستند، انسان پدیده ای معنوی است و برای شکار معنی ها در هستی گام می زند، چشم و عقل در حیوانات هم هست ولی در انسان به گونه دیگری عمل می کند و فوائد بسیاری به بار می آورد چون زیر چتر معنا کار می کند، معنا هایی چون زیبایی، هماهنگی و نیک بختی که انسان در هستی پیدا کرده استمشکل انسان این است که روزی این شکار معنی ها و نو کردن معنی ها را کنار بگذارد و به زندگی مادی و عقل مادی عادت کند و قانع باشد و ظرفیت خود را محدود کند، و از زندگی منوچهری به زندگی جمشیدی بازگرددهمان چیزی که سرنوشت امروز ما شده استولی همیشه فرصت بالا رفتن از کوه دیگری فراهم است و پیام جلال دین به این دلیل همیشه زنده خواهد ماند