مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۲۶

۱

گستاخ مکن تو ناکسان را

در چشم میار این خسان را

۲

درزی دزدی چو یافت فرصت

کم آرد جامه رسان را

۳

ایشان را دار حلقه بر در

هم نیز نیند لایق آن را

۴

پیشت به فسون و سخره آیند

از طمع مپوش این عیان را

۵

ایشان چو ز خویش پرغمانند

چون دور کنند ز تو غمان را ؟

۶

جز خلوت عشق نیست درمان

رنج باریک اندهان را

۷

یا دیدن دوست یا هوایش

دیگر چه کند کسی جهان را

۸

تا دیدن دوست در خیالش

می‌دار تو در سجود جان را

۹

پیشش چو چراغپایه می‌ایست

چون فرصت‌هاست مر مهان را

۱۰

وامانده از این زمانه باشی

کی بینی اصل این زمان را

۱۱

چون گشت گذار از مکان چشم

زو بیند جان آن مکان را

۱۲

جان خوردی تن چو قازغانی

بر آتش نه تو قازغان را

۱۳

تا جوش ببینی ز اندرونت

زان پس نخری تو داستان را

۱۴

نظاره نقد حال خویشی

نظاره درونست راستان را

۱۵

این حال بدایت طریقست

با گم شدگان دهم نشان را

۱۶

چون صد منزل از این گذشتند

این چون گویم مر آن کسان را

۱۷

مقصود از این بگو و رستی

یعنی که چراغ آسمان را

۱۸

مخدومم شمس حق و دین را

کاو هست پناه انس و جان را

۱۹

تبریز از او چو آسمان شد

دل گم مکناد نردبان را

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 115
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 86
پری ساتکنی عندلیب :

نظرات

user_image
همایون
۱۳۹۶/۱۱/۰۲ - ۱۴:۴۷:۳۲
هنوز هم انسان نمی‌‌داند زمان چیست و مکان کدامستمی‌ گویند برای ذرات بنیادین زمان صفر است و در سیاه چاله‌ها زمان بی‌ نهایت، یا به عبارت دیگر ذرات مکان را اشغال می‌کنند و در سیاه چال‌ها مکان نزدیک صفر است به هر حال آنچه ظاهراً علم یافته این است که زمان و مکان هر کجا بازی عجیبی‌ می‌‌کند انسان باید زمان و مکان خود را پیدا کند و اسیر زمان و مکانی نباشد که برایش تعیین می‌کنند تا کلاه بزرگی بر سرش نرود مکان ما کنار یار است نه‌ جای دیگر و زمان ما باید مستقل از حوادث و رویداد‌ها باشد این زمان را اصطلاحاً دم می‌‌نامند یعنی‌ زمانی ویژه برای انسان که با رویداد‌های عمومی پر نشده است بلکه با هم سخنی با دوست می‌‌گذرد یا اصطلاحا در میخانه می‌‌گذرد و می‌‌ آن نیز سخن پیر است یا همان یار جانی در این صورت است که ما حضور خود را و جان خود را و دل‌ خود را تجربه می‌‌کنیم در این غزل زیبا که آغاز راه را نشان می‌‌دهد که آغاز مهم‌ترین است بی‌ وزنی زیاد دیده می‌‌شود که هم می‌‌تواند عمدی باشد و یا اشتباه کاتب آن‌، مثل:جز خلوت عشق نیست درمانرنج غم باریک اندهان را