
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۲۶۵
۱
آن مه که هست گردون گردان و بیقرارش
وان جان که هست این جان وین عقل مستعارش
۲
هر لحظه اختیاری نو نو دهد به جانها
وین اختیارها را بشکسته اختیارش
۳
من جسم و جان ندانم من این و آن ندانم
من در جهان ندانم جز چشم پرخمارش
۴
آن روی همچو روزش وان رنگ دلفروزش
وان لطف توبه سوزش وان خلق چون بهارش
۵
عشقش بلای توبه داده سزای توبه
آخر چه جای توبه با عشق توبه خوارش
۶
چون دوست و دشمن او هستند رهزن او
ماییم و دامن او بگرفته استوارش
۷
از عشق جام و دورش شاید کشید جورش
چون گوش دوست داری میبوس گوشوارش
۸
من حلقههای زلفش از عشق میشمارم
ور نه کجا رسد کس در حد و در شمارش
۹
لطفش همیشمارم دل با دم شمرده
جانیش بخش آخر ای کشته زار زارش
تصاویر و صوت

نظرات
ناشناس
پاسخ: در برخی اشعار کهن گویا گاهی کلمات منتهی به «وست» مثل دوست و پوست را باید «دوس» و «پوس» خواند. به این جهت ممکن است این بیت درست باشد. دوستان لطفاً با نسخهٔ چاپی مقابله کنند، درستش را اطلاع دهند.
Mohsen Maesumi
نادر..
همایون
هادی رنجبران