
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۲۶۶
۱
روحیست بینشان و ما غرقه در نشانش
روحیست بیمکان و سر تا قدم مکانش
۲
خواهی که تا بیابی یک لحظهای مجویش
خواهی که تا بدانی یک لحظهای مدانش
۳
چون در نهانْش جویی دوری ز آشکارش
چون آشکار جویی محجوبی از نهانش
۴
چون ز آشکار و پنهان بیرون شدی به برهان
پاها دراز کن خوش، میخسب در امانش
۵
چون تو ز ره بمانی جانی روانه گردد
وانگه چه رحمت آید از جان و از روانش
۶
ای حبس کرده جان را تا کی کشی عنان را؟
درتاز درجهانش اما نه در جهانش
۷
بیحرص کوب پایی از کوری حسد را
زیرا حسد نگوید از حرص ترجمانش
۸
آخر ز بهر دو نان تا کی دوی چو دونان؟
و آخر ز بهر سه نان تا کی خوری سنانش؟
تصاویر و صوت

نظرات
رضا خرم
معصومه
نسرین تدینی
رنگارنگ
شهرام زندی
هادی رنجبران
محسن جهان