مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۲۶۶

۱

روحیست بی‌نشان و ما غرقه در نشانش

روحیست بی‌مکان و سر تا قدم مکانش

۲

خواهی که تا بیابی یک لحظه‌ای مجویش

خواهی که تا بدانی یک لحظه‌ای مدانش

۳

چون در نهانْش جویی دوری ز آشکارش

چون آشکار جویی محجوبی از نهانش

۴

چون ز آشکار و پنهان بیرون شدی به برهان

پاها دراز کن خوش‌، می‌خسب در امانش

۵

چون تو ز ره بمانی جانی روانه گردد

وانگه چه رحمت آید از جان و از روانش

۶

ای حبس کرده جان را تا کی کشی عنان را‌؟

درتاز درجهانش اما نه در جهانش

۷

بی‌حرص کوب پایی از کوری حسد را

زیرا حسد نگوید از حرص ترجمانش

۸

آخر ز بهر دو نان تا کی دوی چو دونان‌؟

و آخر ز بهر سه نان تا کی خوری سنانش‌؟

تصاویر و صوت

کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 484
عندلیب :

نظرات

user_image
رضا خرم
۱۳۹۳/۰۸/۰۸ - ۱۳:۱۷:۲۰
بیت پنجمبه تصحیح فروزانفرچون تو ز ره بمانی جانت روانه گردد وانگه چه رحمت آید از جان و از روانش
user_image
معصومه
۱۳۹۵/۰۱/۲۹ - ۰۲:۳۲:۳۱
درتاز درجهانش اما نه در جهانش یعنی چی؟
user_image
نسرین تدینی
۱۳۹۵/۰۷/۱۳ - ۱۲:۱۸:۴۰
مصرع دوم از بیت 6 را معنی کنید
user_image
رنگارنگ
۱۳۹۵/۰۷/۱۳ - ۱۲:۵۰:۳۹
چشم نسرین،در تاز از تاختن ، تازیدن بتاز! درجهان از جستن ، جهاندن، بجهان،!و آن دیگر به گمانم جهان است ، گیتی استهمان که سست است و بی بنیاد
user_image
شهرام زندی
۱۳۹۸/۰۸/۱۲ - ۱۵:۴۹:۱۹
ای حبس کرده جان را تا کی کشی عنان رادرتاز درجهانش اما نه در جهانشعنان کشیدن در سیر معنوی ، کار عقل و آموزه های قبلی ماست مولانا میفرماید که جانت حبس نکن عنان را مکش در جهان حق در تاز و بتاز اما با تفکرات معیوب خودت او و عواملش را که عشق را جاری میکنند فراری نده نه در جهاندن ، ترکیبی قدیمی است به نظر اینجانب به معنی دور نکردن و فراری ندادن است بسیار خوشحال میشوم اگر یاران مخلص جواب دهند
user_image
هادی رنجبران
۱۴۰۰/۱۰/۰۴ - ۰۴:۴۲:۵۰
+ وحدت و تشکّل موضوعی که بیشتر شاعران ما از جمله سعدی و حافظ فاقد آنند، از مشخصّه¬های شعر مولانا و بیان¬گر این امر است که مولانا یک خطّ فکری را در طول غزل پی¬می¬گیرد و از آغاز تا انجامِ غزل تجربه¬ای واحد ارائه می¬شود و هر بیتی در واقع دنبالة بیت پیش است. مولانا در آثارش، در بارة امکان شناخت خدا، با آوردن تمثیل¬های پرمعنای عرفانی، دو نگرش متفاوت تنزیه¬گرا و تشبیه¬گرا را مطرح می¬کند. او در نگرش تنزیهی خود، عقل آدمی را عاجز از شناخت ذات و صفات خدا می¬داند؛ در حالیکه در نگرش تشبیهی، وجود خدا را برای انسان از طریق آثار و نشانه¬های او، قابل تعریف می¬داند. عاجز بودن عقل بشر در شناخت خدا برای مولانا موضوعی در خور توجّه بوده است. از نظر وی ذات و صفات خداوند قابل مقایسه با هیچ موجودی نیست تا بتوانیم از راه مقایسه خدا را بشناسیم. این غزل ناب مولانا، یادآور این سخنان عبدالجبار النِفرَّی از صوفیان قرن چهارم در کتاب المواقف و المخاطبات است: «از تلاش و همِّ خویش باید بیرون آمد. این همان حالِ محو، بی¬خودی، بی¬تلاشی، جهل و مردگی از بشریّت خویشتن است. اتّصال و نظارة خداوند مستلزم انقطاع از ماسوی، خلوت دل و جمعیت خاطر است چون حضور غیر خدا را برنمی¬تابد ... آنچه نمی¬دانی سعی مکن که بدانی و آن را میاموز، تو نزد منی و نشانة نزد من بودن این است که در برابر علم و معلوم حجاب جهل دربرگیری چنانکه من در حجاب جهل پوشیده شده¬ام.»
user_image
محسن جهان
۱۴۰۰/۱۱/۲۳ - ۰۳:۴۹:۰۷
تفسیر ابیات ۱ الی ۴ بشرح زیر است: مولانا در وصف حضرت حق می‌فرماید:آن روح واجب الوجود که در ظاهر ناپیداست و ما غرق در آثار و نشانه‌های او هستیم،  روحیست که در عین بی مکانی سرتاسر متجلی در کلیه مکان هاست.و اگر طالب یافتن او هستی، لحظه‌ای با ذهن خود او را جستجو نکن. و نیز چنانچه خواستار درک ذات او هستی، لحظه‌ای از فهم وجود او با ذهن خود درنگ کن.چنانچه سعی کنی در عدم او را بیابی از ظهور او غافل می‌گردی.  و در صورتیکه تلاش برای یافتن او در آشکار کنی حجابی  در نهان برایت ایجاد می‌گردد. و چون از تلاش برای رسیدن به او بوسیله ذهن ناتوانت در ظاهر و پنهان دست کشیدی، آنگاه میتوانی در امان او آرام بگیری.