مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۲۶۸

۱

صد سال اگر گریزی و نایی بتا به پیش

برهم زنیم کار تو را همچو کار خویش

۲

مگریز که ز چنبر چرخت گذشتنیست

گر شیر شرزه باشی ور سفله گاومیش

۳

تن دنبلیست بر کتف جان برآمده

چون پر شود تهی شود آخر ز زخم نیش

۴

ای شاد باطلی که گریزد ز باطلی

بر عشق حق بچفسد بی‌صمغ و بی‌سریش

۵

گز می‌کنند جامه عمرت به روز و شب

هم آخر آرد او را یا روز یا شبیش

۶

بیچاره آدمی که زبونست عشق را

زفت آمد این سوار بر این اسب پشت ریش

۷

خاموش باش و در خمشی گم شو از وجود

کان عشق راست کشتن عشاق دین و کیش

تصاویر و صوت

کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 485
عندلیب :

نظرات

user_image
مسافر
۱۴۰۳/۰۲/۲۹ - ۰۱:۲۹:۰۵
سلام این غزل توسط آقای پرویز شهبازی در برنامه 1005 گنج حضور به زبان ساده شرح داده شده است می توانید ویدیو و صوت شرح  غزل را در آدرسهای  زیر پیدا کنید:   aparat parvizshahbazi