مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۲۶۹

۱

آینه‌ام من آینه‌ام من تا که بدیدم روی چو ماهش

چشم جهانم چشم جهانم تا که بدیدم چشم سیاهش

۲

چرخ زمین شد چرخ زمین شد جنت مأوی راحت جان‌ها

تا که برآمد تا که برآمد بر که جودی خیل و سپاهش

۳

پشت قوی شد پشت قوی شد اختر دولت عدل و عنایت

چون نشود شه چون نشود شه آنک تو باشی پشت و پناهش

۴

شوره زمینی شوره زمینی کز تو کشد او آب بهاری

سبزتر آمد سبزتر آمد از همه جاها کشت و گیاهش

۵

روی چو ماهت روی چو ماهت بست گرو دی با مه و اختر

گشت گروگان گشت گروگان ماه و سما را زلف سیاهش

۶

سلسله جنبان سلسله جنبان گشت برادر این دل مجنون

چون بنشورد چون بنشورد آن مجنون کش شد سر ماهش

۷

دم مزن ای جان دم مزن ای جان برخور کآمد روز مبارک

کیست مبارک کیست مبارک آن که ببیند هم ز پگاهش

تصاویر و صوت

کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 485
محسن لیله‌کوهی :
عندلیب :

نظرات

user_image
محسن
۱۳۹۴/۰۶/۰۹ - ۲۰:۰۱:۳۱
من در وزن این شعر «مفتعلن مفتعلن» نمی‌بنیم. یکسره «مفتعلن فع» است!
user_image
وحید
۱۳۹۶/۰۳/۱۳ - ۰۳:۳۸:۱۰
وزن این شعر به نظرم مفتعلن فع مفتعلن فع مفتعلن فع مفتعلن فعهست
user_image
علی
۱۳۹۷/۰۶/۱۷ - ۰۷:۱۱:۵۲
سلام وزن شعر مغتعلن فع مفتعلن فع مفتعلن فع مفتعلن فع است.لطفا اصلاح کنید
user_image
ایرج
۱۳۹۹/۰۴/۱۸ - ۱۵:۴۳:۰۸
وزن این شعر مفتعلاتن مفتعلاتن مفتعلاتن مفتعلاتن هستهمان مفتعلن فع
user_image
همایون
۱۳۹۹/۱۲/۱۱ - ۲۳:۱۶:۲۳
غزل چشم جهاندر عرفان و رازپردازی جلال دین آینه شدن از واژه های کلیدی و ویژگی های والای انسان استآینه شیشه ای یا آهنی البته تنها نور را منعکس می کند ولی انسان هنگامی آینه میشود که بتواند چشم خوبی باشد و جهان را آنگونه که هست ببیند نه آنکه با کورمالی تنها بخشی کوچک از جهان را ببیند، کاری که بیشترین انسان ها میکنند و جهان را مطابق خواست ها ونیازهای خود می بیننددر این غزل جلال دین این نوید را می دهد که این اتفاق مبارک روی داده است و او هر پگاه که چشم باز میکند جهان را میتواندببیند پس باید به حرف هایش گوش کرد و جهان را در آینه اشعارش دیدو کم کم آینه شد همه جهان در کار آمده است تا زمینی مثل کره ما پیدا شود و انسانی به وجود آید که همان صورت جهان است ولی نمی تواند این صورت را ببیند چون نتیجه آن دیوانگی و شوریدگی و جنون استبرای اینکه این آشفتگی پیدا نشود، دل که میتواند عشق را در خود جای دهد و ظرفیت آن بی نهایت است چون زنجیری دست وپای دیوانه را مهار میکند و تعادل را پدید می آورد و انسان عاشق پیدا میشود که بسیار توانمند و پشت گرم به همه توانایی های هستی است.