
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۲۷۲
۱
باز فرود آمدیم بر در سلطان خویش
بازگشادیم خوش بال و پر جان خویش
۲
باز سعادت رسید دامن ما را کشید
بر سر گردون زدیم خیمه و ایوان خویش
۳
دیده دیو و پری دید ز ما سروری
هدهد جان بازگشت سوی سلیمان خویش
۴
ساقی مستان ما شد شکرستان ما
یوسف جان برگشاد جعد پریشان خویش
۵
دوش مرا گفت یار چونی از این روزگار
چون بود آن کس که دید دولت خندان خویش
۶
آن شکری را که هیچ مصر ندیدش به خواب
شکر که من یافتم در بن دندان خویش
۷
بیزر و سر سروریم بیحشمی مهتریم
قند و شکر میخوریم در شکرستان خویش
۸
تو زر بس نادری نیست کست مشتری
صنعت آن زرگری رو به سوی کان خویش
۹
دور قمر عمرها ناقص و کوته بود
عمر درازی نهاد یار به دوران خویش
۱۰
دل سوی تبریز رفت در هوس شمس دین
رو رو ای دل بجو زر به حرمدان خویش
تصاویر و صوت

نظرات
مژگان صانعی
امیر
رسته
مجید آقائی