مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۲۷۳

۱

ما به سلیمان خوشیم دیو و پری گو مباش

حسن تو از حد گذشت شیوه گری گو مباش

۲

هست درست دلم مهر تو ای حاصلم

جان زرینم بس است مهر زری گو مباش

۳

عشق کدام آتش است کو همه را دلکش است

چاکری او خوش است ملک و سری گو مباش

۴

برکن از کار تو دست به یک بار تو

خشک لبم دار تو هیچ تری گو مباش

۵

جان من از جان عشق شد همگی کان عشق

همره مردان عشق ماده نری گو مباش

۶

سایه تو پیش و پس جان مرا دسترس

سایه آن نخل بس باروری گو مباش

۷

جان صفا شمس دین از تبریزی چو چین

از تو مرا غیر این پرده دری گو مباش

تصاویر و صوت

کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 487
عندلیب :

نظرات

user_image
ندا
۱۳۹۶/۰۱/۱۹ - ۱۶:۴۸:۵۷
ما به سلیمان خوشیم دیو و پری گو مباشحسن تو از حد گذشت شیوه‌گری گو مباشیاد این شعر سعدی افتادم که ما از تو به غیر تو نداریم تمنا
user_image
مسعود
۱۳۹۹/۱۰/۱۵ - ۰۲:۰۳:۳۰
آیا این شعر اشاره به همجنس گرایی ندارد آنجا که می گوید: همره مردان عشق ماده نری گو مباش
user_image
Lira R
۱۴۰۲/۱۲/۰۹ - ۰۳:۲۹:۱۰
@مسعود اشاره به این دارد که در راه عشق نر یا ماده بودن معنایی ندارد... راه عشق، جنسیت نمیشناسد...برتر از این تقسیم بندیهای اینجایی است...راه عشق راه دل است... البته کلمه ماده نری به معنای مردی مخنث یا خواجه است...که در این حال به این معنا می شود که درراه عشق سست و بی مایه مباش