مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۲۸

۱

ما را سفری فتاد بی‌ما

آن جا دل ما گشاد بی‌ما

۲

آن مه که ز ما نهان همی‌شد

رخ بر رخ ما نهاد بی‌ما

۳

چون در غم دوست جان بدادیم

ما را غم او بزاد بی‌ما

۴

ماییم همیشه مست بی‌می

ماییم همیشه شاد بی‌ما

۵

ما را مکنید یاد هرگز

ما خود هستیم یاد بی‌ما

۶

بی ما شده‌ایم شاد گوییم

ای ما که همیشه باد بی‌ما

۷

درها همه بسته بود بر ما

بگشود چو راه داد بی‌ما

۸

با ما دل کیقباد بنده‌ست

بنده‌ست چو کیقباد بی‌ما

۹

ماییم ز نیک و بد رهیده

از طاعت و از فساد بی‌ما

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 117
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 87
علیرضا بخشی زاده روشنفکر :
پری ساتکنی عندلیب :

نظرات

user_image
روز
۱۳۹۷/۰۱/۰۳ - ۰۴:۵۲:۰۷
مقصود از سفر بی‌ما شهود است که زمانی بوقوع می‌پیوندد که حضور از منیت رها می‌شود.و در این عالم بی منیت دیدار معنا میسر می‌شود.مولانا در مصرع دوم بیت چهارم (ماییم همیشه شاد بی‌ما) تاکید می‌کند که شادی حقیقی در گرو رهایی از منیت است.
user_image
Pirooz Eghbal
۱۳۹۸/۰۶/۰۱ - ۱۱:۳۱:۵۰
در روایتی آمده :مولانا میگوید شمس دیشب به خوابم آمد و از بهشت این شعر را زمزمه کرد .
user_image
حسین
۱۳۹۸/۰۶/۳۰ - ۰۱:۴۴:۴۷
اشعار حضرت مولانا درعین سادگی یه عالمه پیچیدیگی عالم عرفانو با خودش داره دراین شعر به سادگی هرچه تمام تر داره میگه هروقت خودت یادت رفت خودتو ندیدی به شادی حقیقی و رهایی میرسی این غزلو استاد سراج درالبوم چشم بی خواب استادانه میخونه
user_image
Mahyar
۱۳۹۸/۰۸/۱۳ - ۰۰:۴۴:۴۴
خلاصه اکثر اشعار مولوی
user_image
محمد
۱۳۹۹/۰۹/۱۲ - ۲۱:۴۴:۱۷
خلاصه‌ی آرامش حقیقی: ماییم ز نیک و بد رهیده ... از طاعت و از فساد بی‌ما ... برای درک حقیقتِ حق یا همان شهودِ جلوه‌ی حق، گویا راهی نیست جز عطف توجه کامل به آن جمالِ بی‌انتها و این میسر نیست جز با رها شدن از نیک و بد و خیر و شر و هر دوگانه‌ی دیگری و دل در گروی او داشتن و بر این امر مبادرت ورزیدن. بهشت جلوه‌ای از نیکی و دوزخ جلوه‌ای از بدی‌ست. اما کسی که در پی تجربه‌ی مواجهه با زیبایی مطلق است، خود را از بهشت و جهنم رها کرده و "فقط" به "او" می‌پردازد و بس! نه طمعی به پاداش دارد و نه امیدی به رهایی از عقاب؛ یعنی به کل از "خود"ش رها شده و به "او" مشغول شده. عبادتش برای این است که حق را شایسته‌ی عبادت و بندگی یافته است؛ صوم و صلاتش رنگ عشق دارد نه طمع و همین بالا می‌کشدش. او از هرچه جز معشوق و خواسته‌های معشوق رها شده و در عشق‌بازی خالص است. تا باد چنین بادا...
user_image
همایون
۱۴۰۲/۰۶/۱۸ - ۰۹:۰۰:۵۴
من و ما و تو و ‌او و اسامی دیگر و حتی گاو و گوسفند و پشه و ماهی و پروانه و حتی کاج و شمعدانی و یا هر موجود دیگری نمیتواند وجود را معرفی کند هرچند ما همه عمر با همین ها سر وکار داریم ولی با وجود کاری نداریم و با همین ها سفر می‌کنیم و شادی می‌کنیم و خوب و بد را شناسایی و پیروزی و شکست را تجربه می‌کنیم و خاطرات میسازیم و یاد می‌کنیم اما هرگز بخودمان از راه آنها پی نمی بریم و بخود نمی رسیم بلکه دورتر میشویم  برخی میخواهند کار را آسان کنند و خدا و یزدان را پرستش و ستایش می‌کنند که بیرون از ماست و خارج از همه موجودات است تو کجایی تا شوم من چاکرت چارقت دوزم کنم شانه سرت و چاره کار را به آسانی میخواهند بدست آورند این سفر بی ما سفری دراز بوده است سفری به وجود و بی زمانی، حسی غریب که در اعماق وجود ما پس از تجربیات بیشمار شکل می‌گیرد