مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۲۸۶

۱

شنو ز سینه ترنگاترنگ آوازش

دل خراب طپیدن گرفت از آغازش

۲

به بر گرفت رباب و ز سر نهاد کله

ز دست رفت دل من چو دید سر بازش

۳

دل از بریشم او چون کلابه گردانست

کلابه ظاهر و پنهان ز چشم قزازش

۴

دو سه بریشم از این ارغنون فروتر گیرد

که تند می‌رسد آواز عقل پردازش

۵

بدانک تن چو غبارست و جان در او چون باد

ولیک فعل غبار تنست غمازش

۶

غبار جان بود و می‌رسد دگر جانی

که ذره ذره به رقص آمدست از آوازش

۷

جهان تنور و در آن نان‌های رنگارنگ

تنور و نان چه کند آنک دید خبازش

۸

ز سینه نیست سماع دل و ز بیرون نیست

فدات جانم هر جا که هست بنوازش

۹

شبی به طنز بگفتم دلا به مه بنگر

که هست مه را چیزی ز لطف پروازش

۱۰

چو آفتاب نهان شد به جای او بنهند

چراغکی که بود شب شراراندازش

۱۱

به هر دو دست دل از ماه چشم خود بگرفت

که دل ز غیرت شه واقفست و از نازش

تصاویر و صوت

کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 491
عندلیب :

نظرات