مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۲۹۲

۱

آمد آن خواجه سیماترش

وان شکرش گشته چو سرکا ترش

۲

با همگان روترش است ای عجب

یا که به بیرون خوش و با ما ترش‌؟

۳

از کرم خواجه روا نیست این

با همه خوش با من تنها ترش

۴

زین بگذشتیم دریغست و حیف

آن رخ خوش‌طلعت زیبا ترش

۵

ای ز تو خندان شده هر جا حزین

وی ز تو شیرین شده هر جا ترش

۶

شاد زمانی که نهان زیر لب

یار همی‌خندد و لالا ترش

۷

گر ترشی این دم شرطی بنه

که نبُوَد روی تو فردا ترش

۸

بهر خدا قاعدهٔ نو منه

هیچ بوَد قاعده حلوا ترش‌؟

۹

این ترشی در چه و زندان بود

دید کسی باغ و تماشا ترش‌؟

۱۰

یوسف خوبان چو به زندان بماند

هیچ نگشت آن گل رعنا ترش

۱۱

تا به سخن آمد دیوار و در

کز چه نه‌ای ای شه و مولا ترش‌؟

۱۲

گفت اگر غرقه سرکا شوم

کی هلدم رحمت بالا ترش‌؟

۱۳

مِی‌ دهدم عشق و ندیمی کند

غرقه شود در می و صهبا ترش

۱۴

دست فشان روح رود مست تا

میمنه که نیست بدان جا ترش

۱۵

بس کن و در شهد و شکر غوطه خور

که‌ت نهلد فضل موفا ترش

تصاویر و صوت

کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 493
عندلیب :

نظرات

user_image
همایون
۱۳۹۶/۰۸/۱۱ - ۱۹:۲۰:۱۶
کسی‌ به اندازه جلال دین از شیرینی‌ سخن نگفته است، اینجا ردیفی زیبا از ترشی ساخته است برای شیرینی‌روی سخن با هر که است کسی‌ است که عصبانی و ترشروی است و این غزل برای چنین آدمی است که اگر هم امروز به دلیلی ناراحتی‌ قول بده که فردا دیگر نباشی و از یوسف یاد بگیر که در و دیوار زندان هماز اینکه او هرگز ترشروی نمی‌شد به پرسش درامدند و او
پاسخ داد که من به عشق وصل هستم که هرگز نمیگذارد از شیرینی‌ من کاسته شود