مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۲۹۸

۱

امروز روز شادی و امسال سال لاغ

نیکوست حال ما که نکو باد حال باغ

۲

آمد بهار و گفت به نرگس به خنده گل

چشم من و تو روشن بی‌روی زشت زاغ

۳

گل نقل بلبلان و شکر نقل طوطیان

سبزه‌ست و لاله زار و چمن کوری کلاغ

۴

با سیب انار گفت که شفتالویی بده

گفت این هوس پزند همه منبلان راغ

۵

شفتالوی مسیح به جان می‌توان خرید

جانی نه کز دلست ترقیش نه از دماغ

۶

باغ و بهار هست رسول بهشت غیب

بشنو که بر رسول نباشد به جز بلاغ

۷

در آفتاب فضل گشا پر و بال نو

کز پیش آفتاب برفتست میغ و ماغ

۸

چندان شراب ریخت کنون ساقی ربیع

مستسقیان خاک از این فیض کرده کاغ

۹

خورشید ما مقیم حمل در بهار جان

فارغ ز بهمنست و ز کانون زهی مساغ

۱۰

سر همچنین بجنبان یعنی سر مرا

خاریدن آرزوست ندارم بدو فراغ

۱۱

امروز پایدار که برپاست ساقیی

کبست خاک را و فلک را دو صد چراغ

۱۲

گه آب می‌نماید و گه آتشی کز او

دل داغ داغ بود و رهانیده شد ز داغ

۱۳

غم چیغ چیغ کرد چو در چنگ گربه موش

گو چیغ چیغ می‌کن و گو چاغ چاغ چاغ

۱۴

آتش بزن به چرخه و پنبه دگر مریس

گردن چو دوک گشت این حرف چون پناغ

تصاویر و صوت

کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 495
عندلیب :

نظرات