
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۳۰۸
۱
گر خمار آرد صداعی بر سر سودای عشق
دررسد در حین مدد از ساقی صهبای عشق
۲
ور بدرد طبل شادی لشکر عشاق را
مژده انافتحنا دردمد سرنای عشق
۳
زهر اندر کام عاشق شهد گردد در زمان
زان شکرهایی که روید هر دم از نیهای عشق
۴
یک زمان ابری بیاید تا بپوشد ماه را
ابر را در حین بسوزد برق جان افزای عشق
۵
در میان ریگ سوزان در طریق بادیه
بانگهای رعد بینی میزند سقای عشق
۶
ساقیا از بهر جانت ساغری بر خلق ریز
یا صلا درده به سوی قامت و بالای عشق
۷
شمس تبریز ار بتاند از قباب رشک حق
قبههای موج خیزد آن دم از دریای عشق
تصاویر و صوت

نظرات
همایون