
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۳۱۰
۱
ای ناطق الهی و ای دیده حقایق
زین قلزم پرآتش ای چاره خلایق
۲
تو بس قدیم پیری بس شاه بینظیری
جان را تو دستگیری از آفت علایق
۳
در راه جان سپاری جانها تو را شکاری
آوخ کز این شکاران تا جان کیست لایق
۴
مخلوق خود کی باشد کز عشق تو بلافد
ای عاشق جمالت نور جلال خالق
۵
گویی چه چاره دارم کان عشق را شکارم
بیمار عشق زارم ای تو طبیب حاذق
۶
لطف تو گفت پیش آ قهر تو گفت پس رو
ما را یکی خبر کن کز هر دو کیست صادق
۷
ای آفتاب جانها ای شمس حق تبریز
هر ذره از شعاعت جان لطیف ناطق
تصاویر و صوت

نظرات
همایون
همایون