
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۳۱۱
۱
باز از آن کوه قاف آمد عنقای عشق
باز برآمد ز جان نعره و هیهای عشق
۲
باز برآورد عشق سر به مثال نهنگ
تا شکند زورق عقل به دریای عشق
۳
سینه گشادست فقر جانب دلهای پاک
در شکم طور بین سینه سینای عشق
۴
مرغ دل عاشقان باز پر نو گشاد
کز قفس سینه یافت عالم پهنای عشق
۵
هر نفس آید نثار بر سر یاران کار
از بر جانان که اوست جان و دل افزای عشق
۶
فتنه نشان عقل بود رفت و به یک سو نشست
هر طرف اکنون ببین فتنه دروای عشق
۷
عقل بدید آتشی گفت که عشقست و نی
عشق ببیند مگر دیده بینای عشق
۸
عشق ندای بلند کرد به آواز پست
کای دل بالا بپر بنگر بالای عشق
۹
بنگر در شمس دین خسرو تبریزیان
شادی جانهای پاک دیده دلهای عشق
تصاویر و صوت

نظرات
همایون
موسی عبداللهی