مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۳۱۷

۱

آن میر دروغین بین با اسپک و با زینک

شنگینک و منگینک سربسته به زرینک

۲

چون منکر مرگست او گوید که اجل کو کو

مرگ آیدش از شش سو گوید که منم اینک

۳

گوید اجلش کای خر کو آن همه کر و فر

وان سبلت و آن بینی وان کبرک و آن کینک

۴

کو شاهد و کو شادی مفرش به کیان دادی

خشتست تو را بالین خاکست نهالینک

۵

ترک خور و خفتن گو رو دین حقیقی جو

تا میر ابد باشی بی‌رسمک و آیینک

۶

بی‌جان مکن این جان را سرگین مکن این نان را

ای آنک فکندی تو در در تک سرگینک

۷

ما بسته سرگین دان از بهر دریم ای جان

بشکسته شو و در جو ای سرکش خودبینک

۸

چون مرد خدابینی مردی کن و خدمت کن

چون رنج و بلا بینی در رخ مفکن چینک

۹

این هجو منست ای تن وان میر منم هم من

تا چند سخن گفتن از سینک و از شینک

۱۰

شمس الحق تبریزی خود آب حیاتی تو

وان آب کجا یابد جز دیده نمگینک

تصاویر و صوت

کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 503
محسن لیله‌کوهی :
عندلیب :

نظرات

user_image
jandark
۱۳۹۵/۰۴/۲۵ - ۰۶:۳۹:۳۹
با صدای سیاوش ناظری عالیه این شعر
user_image
یونس
۱۳۹۶/۰۵/۰۸ - ۰۸:۲۱:۳۰
دکتر شفیعی در حاشیه این شعر مولانا نوشته اند: "این غزل تصویری است از حالت انسان در برابر مرگ. عملا هجای انسان است و غرور او. در تمامی کلمات قافیه برای تحقیر از صیغه تصغیر استفاده شده است. میر دروغین انسان است و مجموعه تعلقات مادی او"
user_image
محسن حسن وند
۱۴۰۱/۰۹/۲۷ - ۰۴:۳۰:۵۵
ای آنک فکندی تو، دُر در تَکِ سرگینک ای آن کسی که مروارید گرانقدر خود را، گوهر جان نایاب خود را، در ته چاه فاضلاب جسم و تن ات انداخته ای و نسبت به آن بی اعتنایی