
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۳۳
۱
غمزه عشقت بدان آرد یکی محتاج را
کاو به یک جو برنسنجد هیچ صاحب تاج را
۲
اطلس و دیباج بافد عاشق از خون جگر
تا کشد در پای معشوق اطلس و دیباج را
۳
در دل عاشق کجا یابی غم هر دو جهان؟
پیش مکی قدر کی باشد امیر حاج را؟
۴
عشق معراجیست سوی بام سلطان جمال
از رخ عاشق فروخوان قصه معراج را
۵
زندگی ز آویختن دارد چو میوه از درخت
زان همیبینی در آویزان دو صد حلاج را
۶
گر نه علم حال فوق قال بودی کی بدی؟
بنده احبار بخارا خواجه نساج را
۷
بلمه ایهان تا نگیری ریش کوسه در نبرد
هندوی ترکی میاموز آن ملک تمغاج را
۸
همچو فرزین کژروست و رخ سیه بر نطع شاه
آنک تلقین میکند شطرنج مر لجلاج را
۹
ای که میرخوان به غراقان روحانی شدی
بر چنین خوانی چه چینی خرده تتماج را؟
۱۰
عاشق آشفته از آن گوید که اندر شهر دل
عشق دایم میکند این غارت و تاراج را
۱۱
بس کن ایرا بلبل عشقش نواها میزند
پیش بلبل چه محل باشد دم دراج را؟
تصاویر و صوت


نظرات
تاوتک
تاوتک
تاوتک