مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۳۳

۱

غمزه عشقت بدان آرد یکی محتاج را

کاو به یک جو برنسنجد هیچ صاحب تاج را

۲

اطلس و دیباج بافد عاشق از خون جگر

تا کشد در پای معشوق اطلس و دیباج را

۳

در دل عاشق کجا یابی غم هر دو جهان؟

پیش مکی قدر کی باشد امیر حاج را؟

۴

عشق معراجیست سوی بام سلطان جمال

از رخ عاشق فروخوان قصه معراج را

۵

زندگی ز آویختن دارد چو میوه از درخت

زان همی‌بینی در آویزان دو صد حلاج را

۶

گر نه علم حال فوق قال بودی کی بدی؟

بنده احبار بخارا خواجه‌ نساج را

۷

بلمه ای‌هان تا نگیری ریش کوسه در نبرد

هندوی ترکی میاموز آن ملک تمغاج را

۸

همچو فرزین کژروست و رخ سیه بر نطع شاه

آنک تلقین می‌کند شطرنج مر لجلاج را

۹

ای که میرخوان به غراقان روحانی شدی

بر چنین خوانی چه چینی خرده تتماج را؟

۱۰

عاشق آشفته از آن گوید که اندر شهر دل

عشق دایم می‌کند این غارت و تاراج را

۱۱

بس کن ایرا بلبل عشقش نواها می‌زند

پیش بلبل چه محل باشد دم دراج را؟

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 120
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 89
پری ساتکنی عندلیب :

نظرات

user_image
تاوتک
۱۳۹۲/۱۱/۱۹ - ۱۶:۰۶:۲۷
در آویزانو آویختن به معنی به دار آویخته شدن و مصلوب شدن است میفرماید حیات عاشق از به دار آویختگی است متنند میوه ای که مادام که بر دار است حیات طبیعی دارد و اگر جدا شود پژمریده خواهد شد
user_image
تاوتک
۱۳۹۲/۱۱/۱۹ - ۱۶:۰۷:۳۴
علم حال هم نام دیگر اشراق است و الهام در مقابل علم قال که علم از طریق استاد و کتاب است
user_image
تاوتک
۱۳۹۲/۱۱/۱۹ - ۱۶:۱۱:۲۷
خواجه نساج محمد نام بوده و اهل سمرقند در فیا مافیه هم از کرامات او سخن رفته که علیرغم اینکه فردی امی بوده و تازی سخن نمیگفته و نمیدانسته است تفسیر قرآن میکرده و به مقامات و مراحل عروج محمد مصطفیواقف بوده است