مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۳۳۱

۱

هر کی در او نیست از این عشق رنگ

نزد خدا نیست به جز چوب و سنگ

۲

عشق برآورد ز هر سنگ آب

عشق تراشید ز آیینه زنگ

۳

کفر به جنگ آمد و ایمان به صلح

عشق بزد آتش در صلح و جنگ

۴

عشق گشاید دهن از بحر دل

هر دو جهان را بخورد چون نهنگ

۵

عشق چو شیرست نه مکر و نه ریو

نیست گهی روبه و گاهی پلنگ

۶

چونک مدد بر مدد آید ز عشق

جان برهد از تن تاریک و تنگ

۷

عشق ز آغاز همه حیرتست

عقل در او خیره و جان گشته دنگ

۸

در تبریزست دلم ای صبا

خدمت ما را برسان بی‌درنگ

تصاویر و صوت

کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 507
عندلیب :

نظرات

user_image
همایون
۱۳۹۷/۰۷/۱۸ - ۱۷:۰۷:۱۷
عشق و مستی دو واژه اصلی‌ و بالا سری در دنیای معنی‌ هستند همه معنی‌‌ها از عشق می‌‌آیند و همه معنی‌‌ها به مستی می‌‌رونددر این غزل حیرت و شگفتی را از عشق می‌‌داند، و زیبائی را محصول عشق آنجا که می‌‌گوید آیینه را عشق می‌‌سازدصداقت را از جنس عشق، آنجا که می‌‌گوید عشق مانند روباه و پلنگ ناراست و دورنگ نیست عشق از جنس آتش است و دو گانگی‌ها را در خود می‌‌سوزاند و از جنس خود یا آتش می‌‌کند جنگ و صلح، کفر و ایمان و خوب و بد دل در این غزل به دریا تشبیه شده است که در آن نهنگ‌هایی‌ پیدا می‌‌شوند که از عشق تغذیه می‌‌کنند و بزرگ می‌‌شوند آنطور که می‌‌توانند دو جهان را در خود جای دهندعشق همه جا در هستی‌ حضور دارد و انسان می‌‌تواند آن را شکار کند و دل من در تبریز و با شمس است و من در این دریا نهنگی می‌‌کنم،‌ای باد صبا این خبر را بی‌ درنگ آشکار کن
user_image
افشین محمدی
۱۴۰۳/۰۶/۰۴ - ۱۳:۳۰:۵۵
کفر ب جنگ آمد و ایمان ب صلح/ عشق بزد آنش در این صلح وجنگ.... غزلیات مولانا پر رمز و راز و اسرار آمیز است، این غزل   مولانا اشاره دارد ب پایان کار جهان که خداوند در قرآن می فرماید: آن الارض یرثها عبادی الصالحون....زمین را ب ارث می برند بندگان صالحم....یعنی وقتی که کفر و ایمان باهم در جنگ هستند و این جنگ آنها ب هیچ جایی نمی‌رسد ، عشق در آخرالزمان آتش در این صلح و جنگ میزند و جهانی از نو می آفریند....به ارث می برند، یعنی می بلعند و می خورند هر دوجهان را ....عشق گشاید دهن از بحر دل / هر دو جهان را بخورد چون نهنگ...دو جهان را کند یکی لقمه/ شعله هایی که در نهان دارم.....بود مردمخوار عالم، خلق عالم را بخورد/ خالق آوردست ما را تا که ما عالم خوریم....آدمی در عالم خاکی نمی آید ب دست/ عالمی دیگر بیاید ساخت وزنو آدمی...بیاتاگل برافشانیم و می در ساغر اندازیم/ فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم....نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد/ عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد