مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۳۳۸

۱

بقا اندر بقا باشد طریق کم زنان ای دل

یقین اندر یقین آمد قلندر بی‌گمان ای دل

۲

به هر لحظه ز تدبیری به اقلیمی رود میری

ز جاه و قوت پیری که باشد غیب دان ای دل

۳

کجا باشید صاحب دل دو روز اندر یکی منزل

چو او را سیر شد حاصل از آن سوی جهان ای دل

۴

چو بگذشتی تو گردون را بدیدی بحر پرخون را

ببین تو ماه بی‌چون را به شهر لامکان ای دل

۵

زبون آن کشش باشد کسی کان ره خوشش باشد

روانش پرچشش باشد زهی جان و روان ای دل

۶

دهد نوری طبیعت را دهد دادی شریعت را

چو بسپارد ودیعت را بدان سرحد جان ای دل

۷

شنودی شمس تبریزی گمان بردی از او چیزی

یکی سری دل آمیزی تو را آمد عیان ای دل

تصاویر و صوت

کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 510
عندلیب :

نظرات

user_image
همایون
۱۳۹۷/۰۲/۱۱ - ۱۹:۱۸:۰۲
حکمت جلال دین رهایی از قید و بند‌های دنیا و زندگی‌ روزمره است تا بتوان به نوی دست یافت و جهان را و حکمت را و دین را و فلسفه را و علم را و زندگی‌ را نو ساخت این راه و رسم قلندری است که پای بندی به امور جا افتاده و مقبول حاکمیت و شرع را بر نمی تابد قماری هست که باختن در آن بهتر از بردن است هنگامی که طرف مقابل شما بسیار عزیز و بسیار ارزشمند است زیرا نه تنها آنچه به او می‌‌بازی دیگر به درد تو نمی خورد و دست و پا گیر است بلکه چیز‌های نو و پر ارزشی هم به دست می‌‌آوری و آنجا بخت تو برد است پیر کسی‌ است که در این قمار بسیار کم آورده است و باخته است چون قلندری که به آسانی از قوائد پر منفعت روز چشم پوشی کرده تا رفتن راه‌های نا آزموده را بلد شده است و در آن سوی جهان نیز سیر کرده است بطوری که به اسانی‌ دیگران را هدایت می‌‌کند و امیران به پند‌های او گوش می‌‌دهند. حتی اگر گمانی هم از گفته‌های او به تو برسد قدر آنرا بدان زیرا چون یک راز با دل تو می‌‌آمیزد و کار ساز می‌‌گردد