مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۳۴

۱

ساقیا در نوش آور شیره عنقود را

در صبوح آور سبک مستان خواب آلود را

۲

یک به یک در آب افکن جمله تر و خشک را

اندر آتش امتحان کن چوب را و عود را

۳

سوی شورستان روان کن شاخی از آب حیات

چون گل نسرین بخندان خار غم فرسود را

۴

بلبلان را مست گردان مطربان را شیرگیر

تا که درسازند با هم نغمه داوود را

۵

بادپیما بادپیمایان خود را آب ده

کوری آن حرص ِافزون‌جویِ کم‌پیمود را

۶

هم بزن بر صافیان آن درد دردانگیز را

هم بخور با صوفیان پالوده بی‌دود را

۷

می میاور زان بیاور که می از وی جوش کرد

آنک جوشش در وجود آورد هر موجود را

۸

زان میی کاندر جبل انداخت صد رقص الجمل

زان میی کاو روشنی بخشد دل مردود را

۹

هر صباحی عید داریم از تو خاصه این صبوح

کز کرم بر می فشانی باده موعود را

۱۰

برفشان چندانک ما افشانده گردیم از وجود

تا که هر قاصد بیابد در فنا مقصود را

۱۱

همچو آبی دیده در خود آفتاب و ماه را

چون ایازی دیده در خود هستی محمود را

۱۲

شمس تبریزی برآر از چاه مغرب مشرقی

همچو صبحی کاو برآرد خنجر مغمود را

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 120
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 89
پری ساتکنی عندلیب :
علی اسلامی مذهب :

نظرات

user_image
هنگامه حیدری
۱۳۹۳/۱۰/۲۲ - ۱۲:۱۳:۳۹
در بیت ششم هم بزن بر صافیان آن دُردِ دَرد انگیز راهم بخور با صوفیان پالوده ی بی دود را معنی پالوده:پالوده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) مصفّی . مروّق . پاک کرده از غش ّ. (اوبهی ). صاف و پاک شده . رائق . صافی . صافی کرده . پاک کرده . (صحاح الفرس ).علت آوردن واژه دود آن است که برای پالودن یا صاف کردن شراب از بیدسوخته استفاده می شده است.بید سوخته . [ دِ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زغال درخت بید که آنرا برای تصفیه ٔ شراب بکار برند :زان می گلگون که بید سوخته پروردبوی گل و مشک بید خام برآمد.خاقانی .مجلس غم ساخته است و من چو بید سوختهتا بمن راوق کند مژگان می پالای من .خاقانی
user_image
همایون
۱۴۰۱/۰۹/۰۴ - ۱۲:۵۵:۳۸
به به چه غزل شاهکاری از وجود و مستی آن سپاس هنگامه عزیز با روشنگری در واژگان عنقود: خوشه انگور مغمود: پوشیده و در نیام چندسدسال ‌پس از جلال دّین عزیر فلسفه در غرب لنگ لنگان پی میبرد انسانی که به دازاین نرسد از وجود برخوردار نیست و تنها به نیاز های خود وابسته است و خوشی خود را با برطرف کردن نیاز فردی می سنجد و در پایان اسیر چنگ زمان می‌شود  اما آنکه راه رفت و برگشت وجود را می یابد، شادی هر لحظه او را سرشار می سازد و گذر زمان را در چنگ خود مهار میزند
user_image
همایون
۱۴۰۱/۰۹/۰۵ - ۰۰:۲۰:۰۲
غزل وجود جلال دین اینجا تا بیت هفتم میخواهد همه را مست کند تا صحبت خود را از بیت  می میاور زان بیاور که می از وی جوش کرد آغاز کند و از وجود بگوید همه را مست میخواهد حتی اگر می خوشه انگور لازم است برای خواب آلودگان و می دُردانگیز برای صافیان و می پالوده برای صوفیان،  تا از وجود بگوید که همه از آن موجود می‌شوند  وجودی که در عدم جای دارد و موجود نیست و هر روز نو را پدید می آورد و هرکس که از راه دل با وجود رابطه دارد چون شمس هر روز مشرقی تازه می آورد او گشودگی به وجود را پشت سر نهاده و بادپیمایی و افشاندگی را از وجود می آورد و برندگی و درندگی را با خنجر وجود، تا هر چه خواب آلودگی و غم فرسودگی را بدرد و از انسان دور سازد