
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۳۴۲
۱
چه کارستان که داری اندر این دل
چه بتها مینگاری اندر این دل
۲
بهار آمد زمان کشت آمد
کی داند تا چه کاری اندر این دل
۳
حجاب عزت ار بستی ز بیرون
به غایت آشکاری اندر این دل
۴
در آب و گل فروشد پای طالب
سرش را میبخاری اندر این دل
۵
دل از افلاک اگر افزون نبودی
نکردی مه سواری اندر این دل
۶
اگر دل نیستی شهر معظم
نکردی شهریاری اندر این دل
۷
عجایب بیشهای آمد دل ای جان
که تو میر شکاری اندر این دل
۸
ز بحر دل هزاران موج خیزد
چو جوهرها بیاری اندر این دل
۹
خمش کردم که در فکرت نگنجد
چو وصف دل شماری اندر این دل
تصاویر و صوت

نظرات
نادر..