
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۳۴۳
۱
صد هزاران همچو ما غرقه در این دریای دل
تا چه باشد عاقبتشان وای دل ای وای دل
۲
گر امان خواهی امانی ندهدت آن بیامان
میکشد جان را از این گل تا به سربالای دل
۳
هر نواحی فوج فوج اندر گوی یا پشتهای
گاه پشته گاه گو از چیست از غوغای دل
۴
قلزم روحست دل یا کشتی نوحست دل
موج موج خون فراز جوشش و گرمای دل
۵
شور می نوشان نگر وان نور خاموشان نگر
جملگی سر گشت آن کو مرد اندر پای دل
۶
گرد ما در میپری ای رشک ماه و مشتری
آمدی تا دل بری ای قاف و ای عنقای دل
۷
ای که کالیوه بگشتی در جهان با پر جان
هیچ دیدی شیوهای تو لایق سودای دل
تصاویر و صوت

نظرات