
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۳۴۶
۱
رفت عمرم در سر سودای دل
وز غم دل نیستم پروای دل
۲
دل به قصد جان من برخاسته
من نشسته تا چه باشد رای دل
۳
دل ز حلقه دین گریزد زانک هست
حلقه زلفین خوبان جای دل
۴
گرد او گردم که دل را گرد کرد
کو رسد فریادم از غوغای دل
۵
خواب شب بر چشم خود کردم حرام
تا ببینم صبحدم سیمای دل
۶
قد من همچون کمان شد از رکوع
تا ببینم قامت و بالای دل
۷
آن جهان یک تابش از خورشید دل
وین جهان یک قطره از دریای دل
۸
لب ببند ایرا به گردون میرسد
بیزبان هیهای دل هیهای دل
تصاویر و صوت

نظرات
آگاه!
مرتضی
نادر..
همایون
یوسف شیردلپور