مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۳۴۹

۱

تا نزند آفتاب خیمه نور جلال

حلقه مرغان روز کی بزند پر و بال

۲

از نظر آفتاب گشت زمین لاله زار

خانه نشستن کنون هست وبال وبال

۳

تیغ کشید آفتاب خون شفق را بریخت

خون هزاران شفق طلعت او را حلال

۴

چشم گشا عاشقا بر فلک جان ببین

صورت او چون قمر قامت من چون هلال

۵

عرضه کند هر دمی ساغر جام بقا

شیشه شده من ز لطف ساغر او مال مال

۶

چشم پر از خواب بود گفتم شاها شبست

گفت که با روی من شب بود اینک محال

۷

تا که کبود است صبح روز بود در گمان

چونک بشد نیم روز نیست دگر قیل و قال

۸

تیز نظر کن تو نیز در رخ خورشید جان

وز نظر من نگر تا تو ببینی جمال

۹

در لمع قرص او صورت شه شمس دین

زینت تبریز کوست سعد مبارک به فال

تصاویر و صوت

کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 513
عندلیب :

نظرات

user_image
همایون
۱۳۹۷/۰۸/۱۴ - ۲۰:۲۹:۲۳
همه جا نزد جلال دین شب با ارزش تر از روز است و شب برای عاشق است و روز برای کاسب اینجا یک روز معرفی می‌‌شود که خیلی‌ با ارزش است و آن روز در دنیای جان است که با آمدن خورشید دوست این روز بالا می‌‌آید و چنین روزی را غروبی نیست