مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۳۵

۱

ساقیا گردان کن آخر آن شرابِ صاف را

محو کن هست و عدم را بردران این لاف را

۲

آن میی کز قوت و لطف و رواقی و طرب

برکند از بیخ هستیِ چو کوه قاف را

۳

در دماغ اندر ببافد خمرِ صافی تا دماغ

در زمان بیرون کند جولاهِ هستی‌باف را

۴

آن میی کز ظلم و جور و کافری‌های خوشش

شرم آید عدل و داد و دینِ باانصاف را

۵

عقل و تدبیر و صفاتِ تست چون اِستارگان

زان می خورشیدوش تو محو کن اوصاف را

۶

جام جان پر کن از آن می بنگر اندر لطف او

تا گشاید چشم جانت بیند آن الطاف را

۷

تن چو کفشی جانِ حیوانی در او چون کفشگر

رازدارِ شاه کی خوانند هر اسکاف را ؟

۸

روحِ ناری از کجا دارد ز نورِ می خبر ؟

آتش غیرت کجا باشد دلِ خزاف را ؟

۹

سیفِ حق گشتست شمس‌الدینِ ما در دستِ حق

آفرین آن سیف را و مرحبا سیّاف را

۱۰

اسبِ حاجت‌های مشتاقان بدو اندر رساد

ای خدا ضایع مکن این سیر و این الحاف را

۱۱

شهر تبریزست آنک از شوقِ او مستی بوَد

گر خبر گردد ز سر سر او اسلاف را

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 121
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 90
نازنین بازیان :

نظرات