
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۳۵۶
۱
اگر درآید ناگه صنم زهی اقبال
چو در بتان زند آتش بتم زهی اقبال
۲
چنانک دی ز جمالش هزار توبه شکست
اگر رسد عجب امروز هم زهی اقبال
۳
نشستهاند در اومید او قطار قطار
اگر ز لطف نماید کرم زهی اقبال
۴
میان لشکر هجران که تیغ در تیغست
سپاه وصل برآرد علم زهی اقبال
۵
هزار گل بنماید که خار مست شود
هزار خنده برآرد ز غم زهی اقبال
۶
به رغم حرص شکم خوار خوان نهد با دل
هزار کاسه کشد بیشکم زهی اقبال
۷
چو عشق دست برآرد سبک شود قالب
دود بگرد فلک بیقدم زهی اقبال
۸
چو صبحدم برسد شاه شمس تبریزی
چو آفتاب جهان بیحشم زهی اقبال
تصاویر و صوت

نظرات