مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۳۵۷

۱

پیام کرد مرا بامداد بحر عسل

که موج موج عسل بین به چشم خلق غزل

۲

به روزه دار نیاید ز آب جز بانگی

ولیک عاقبت آن بانگ هم رسد به عمل

۳

سماع شرفه آبست و تشنگان در رقص

حیات یابی از این بانگ آب اقل اقل

۴

بگوید آب ز من رسته‌ای به من آیی

به آخر آن جا آیی که بوده‌ای اول

۵

به جان و سر که از این آب بر سر ار ریزد

هزار طره بروید ز مشک بر سر کل

۶

شراب خوار که نامیخت با شراب این آب

کشد خمار پیاپی تو باش لاتعجل

تصاویر و صوت

کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 516
عندلیب :

نظرات

user_image
سپیده منصوری
۱۳۹۵/۱۲/۲۴ - ۱۸:۱۴:۴۶
Sepideh Mansouri:وزن غزل : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن = مجتث مثمن مخبون محذوف اشاره ی کلی غزل به عشق الهی و متصل شدن به حقیقت است...حقیقت یعنی معشوقدر این غزل آب وسماع عشق ناب و متصل شدن به اوست که البته به سادگی میسر نیست اندک اندک و در اثر ریاضت و تهذیب نفس.اشاره ای هم به رجعت به الله در بیت است که همه از اوییم و بدو باز میگردیم نیز کمال نقص آدمی در صورت رسیدن به حقیقت...باید در نظر داشت عرفا مراحل سیر الی الله را به ترتیبشریعت...طریقت. و..حقیقت میدانستند.