
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۳۷
۱
با چنین شمشیر دولت تو زبون مانی چرا ؟
گوهری باشی و از سنگی فرومانی چرا ؟
۲
میکشد هر کرکسی اجزات را هر جانبی
چون نه مرداری تو بلک بازِ جانانی چرا ؟
۳
دیدهات را چون نظر از دیدهی باقی رسید
دیدهات شرمین شود از دیدهی فانی چرا ؟
۴
آن که او را کس به نسیه و نقد نستانَد به خاک
این چنین بیشی کند بر نَقْدهی کانی چرا ؟
۵
آن سیهجانی که کفر از جانِ تلخش ننگ داشت
زهر ریزد بر تو و تو شهد ایمانی چرا ؟
۶
تو چنین لرزان او باشی و او سایه توست
آخر او نقشیست جسمانی و تو جانی چرا ؟
۷
او همه عیب تو گیرد تا بپوشد عیب خود
تو بر او از غیبْ جان ریزی و میدانی چرا ؟
۸
چون در او هستی ببینی گویی آن من نیستم
دعوی او چون نبینی گوییاش آنی چرا ؟
۹
خشمِ یاران فرع باشد اصلشان عشقِ نوست
از برای خشم فرعی اصل را رانی چرا ؟
۱۰
شه به حق چون شمس تبریزیست ثانی نیستش
ناحقی را اصل گویی شاه را ثانی چرا ؟
تصاویر و صوت


نظرات
سامانی
آفاق امینی
محمد میرخانی