
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۳۸۰
۱
دی بر سرم تاج زری بنهاده است آن دلبرم
چندانک سیلی می زنی آن می نیفتد از سرم
۲
شاه کله دوز ابد بر فرق من از فرق خود
شب پوش عشق خود نهد پاینده باشد لاجرم
۳
ور سر نماند با کله من سر شوم جمله چو مه
زیرا که بیحقه و صدف رخشانتر آید گوهرم
۴
اینک سر و گرز گران می زن برای امتحان
ور بشکند این استخوان از عقل و جان مغزینترم
۵
آن جوز بیمغزی بود کو پوست بگزیده بود
او ذوق کی دیده بود از لوزی پیغامبرم
۶
لوزینه پرجوز او پرشکر و پرلوز او
شیرین کند حلق و لبم نوری نهد در منظرم
۷
چون مغز یابی ای پسر از پوست برداری نظر
در کوی عیسی آمدی دیگر نگویی کو خرم
۸
ای جان من تا کی گله یک خر تو کم گیر از گله
در زفتی فارس نگر نی بارگیر لاغرم
۹
زفتی عاشق را بدان از زفتی معشوق او
زیرا که کبر عاشقان خیزد ز الله اکبرم
۱۰
ای دردهای آه گو اه اه مگو الله گو
از چه مگو از جان گو ای یوسف جان پرورم
تصاویر و صوت


نظرات
رسته
امین کیخا
امین کیخا
امین کیخا
همایون
تاذکین آذر
خسرو