مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۳۸۰

۱

دی بر سرم تاج زری بنهاده است آن دلبرم

چندانک سیلی می زنی آن می نیفتد از سرم

۲

شاه کله دوز ابد بر فرق من از فرق خود

شب پوش عشق خود نهد پاینده باشد لاجرم

۳

ور سر نماند با کله من سر شوم جمله چو مه

زیرا که بی‌حقه و صدف رخشانتر آید گوهرم

۴

اینک سر و گرز گران می زن برای امتحان

ور بشکند این استخوان از عقل و جان مغزینترم

۵

آن جوز بی‌مغزی بود کو پوست بگزیده بود

او ذوق کی دیده بود از لوزی پیغامبرم

۶

لوزینه پرجوز او پرشکر و پرلوز او

شیرین کند حلق و لبم نوری نهد در منظرم

۷

چون مغز یابی ای پسر از پوست برداری نظر

در کوی عیسی آمدی دیگر نگویی کو خرم

۸

ای جان من تا کی گله یک خر تو کم گیر از گله

در زفتی فارس نگر نی بارگیر لاغرم

۹

زفتی عاشق را بدان از زفتی معشوق او

زیرا که کبر عاشقان خیزد ز الله اکبرم

۱۰

ای دردهای آه گو اه اه مگو الله گو

از چه مگو از جان گو ای یوسف جان پرورم

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 714
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 525
عندلیب :

نظرات

user_image
رسته
۱۳۹۰/۰۷/۰۵ - ۰۵:۰۳:۲۷
بیت 10غلط : جاندرست: جاهمنبع: دیوان شمس نسخه فروزانفربیت کامل به این شکل در می آید:ای دردهای آه گو، اه اه مگو، الله گواز چه مگو، از جاه گو، ای یوسف جان پرورم
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۷/۱۲ - ۲۱:۱۵:۴۵
شب پوش انچه شب پوشند .جامه در بنیاد یامک بوده است .
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۷/۱۲ - ۲۱:۱۷:۳۵
بارگیر برای حمال زیبنده است
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۷/۱۲ - ۲۱:۲۰:۱۸
جان پروردن یعنی به جانکامگی زیستن و وارون ان تنکامگی است یعنی به کام تن روزگار گذاردن
user_image
همایون
۱۳۹۶/۱۰/۲۹ - ۱۸:۲۶:۴۸
انسان هر چه ضعیف تر و غم گین تر، قدرت زوگویان بیشتر، برده داری پر رونق تر، تسلط سرمایه داران افزون تربخشی از روان شناسی هم امروز به کمک روحانیت آمده است و سعی در ضعیف نشان دادن و ناتوان نمودن انسان دارد تا بازاری برای خود دست و پا کند و تلاش می ورزد تا ناتوانی انسان را دور از دسترس او در مشکلات و گره های کودکی بیابد و اساس کار او را مختل سازدهمان گونه که مذهب انسان را از ابتدا گناه کار و شرم گین می شناسداین گونه غزل های جلال دین ارزش و نقش عرفان فره مند ایرانی که از بایزید بستامی تا شمس دین تبریزی بسیاری جان بازان و جان بخشان را در خود پرورده و در آسمان پر ستاره خود جای داده است را به ما می نمایاندآری انسان عزیز است انسان بزرگ است انسان شیرین است و انسان پیا آور هستی ست
user_image
تاذکین آذر
۱۳۹۹/۱۲/۰۸ - ۱۲:۵۸:۳۳
با سلام به همه دوستاندر مصرع آخر به نظر «از چَه مگو از جاه گو» مناسب‌تر است. ضمن یانکه از چاه درآمدن یوسف و به جاه رسیدن نیز به ذهن تداعی می‌شود.وزن «جان» با شعر هماهنگ نیست.
user_image
خسرو
۱۳۹۹/۱۲/۱۸ - ۲۱:۱۰:۰۲
زفتی عاشق را بدان از زفتی معشوق او زیرا که کبر عاشقان خیزد ز الله اکبرمچون لئامت عاشق بخاطر لئامت معشوق اوست پس تکبرو گنده گویی عاشقان « الله اکبر» هم بخاطر تکبرو گنده گویی معشوقشان است