مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۳۸۱

۱

هرگز ندانم راندن مستی که افتد بر درم

در خانه گر می باشدم پیشش نهم با وی خورم

۲

مستی که شد مهمان من جان منست و آن من

تاج من و سلطان من تا برنشیند بر سرم

۳

ای یار من وی خویش من مستی بیاور پیش من

روزی که مستی کم کنم از عمر خویشش نشمرم

۴

چون وقف کردستم پدر بر باده‌های همچو زر

در غیر ساقی ننگرم وز امر ساقی نگذرم

۵

چند آزمایم خویش را وین جان عقل اندیش را

روزی که مستم کشتیم روزی که عاقل لنگرم

۶

کو خمر تن کو خمر جان کو آسمان کو ریسمان

تو مست جام ابتری من مست حوض کوثرم

۷

مستی بیاید قی کند مستی زمین را طی کند

این خوار و زار اندر زمین وان آسمان بر محترم

۸

گر مستی و روشن روان امشب مخسب ای ساربان

خاموش کن خاموش کن زین باده نوش ای بوالکرم

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 715
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 525
عندلیب :
حسین رستگار :

نظرات

user_image
حمید رضا حبیب اللهی
۱۳۹۱/۰۸/۰۹ - ۱۳:۴۸:۵۲
انجا که من رند و مست یار را نرانم چون او این کند؟!!من نه ان مستم ونه ان لطیف/یا لطیف می ای ودیگر هیچ!همین
user_image
حمید رضا حبیب اللهی
۱۳۹۱/۱۲/۰۶ - ۱۴:۳۵:۴۴
مستی چون عارض شود جمله سرخوشی حاصل شودانوقت بیا تو در میان تا کی بری سر بیان؟!!از شام گذر خواهی کرد و در اغوش سحر مسکر جانانه نوشت میکنند!!
user_image
سپاس
۱۳۹۸/۰۷/۳۰ - ۱۲:۰۰:۱۶
درودمن نمی دانم با این غزل حضرت مولانا باید رقصید یا گریه کرد.ولی بنظرم باید با گریه رقصید.و واقعا گروه شمس حق مطلب را ادا کرده.خدایا مطربان را انگبین ده برای ضرب دست آهنیین ده
user_image
فرهاد شیرازی
۱۳۹۹/۱۰/۰۹ - ۰۱:۵۴:۰۸
حضرت مولانا در این شعر از دو نوع مستی صحبت کرده:1-مستی که از جام ابتر نوشیده و به واسطه خرابی حال و قی کردن، خودش را خار و ذلیل کرده است.(مست بودن تن، کنایه از حال افرادیست که دلبستگی های دنیوی و هوا و هوس ها بر آنها چنان چیره شده که عقل از سرشان پریده!! و این نقطه ی مقابل کسیست که بر هوس های نفسانی فائق آمده و درعوض مدهوش عشق یار و محبوب حقیقی شده است!) 2-مستی که از حوض کوثر نوشیده است، در آسمان ها صاحب احترام است و روان روشنی دارد! اصطلاحا طی الارز می‌کند!!(کنایه از فردی که روان و وجود خود را از هرچیزی خالی کرده و از حضور حق تعالی پر شده است! تنها خاموشی است که می تواند این فضا را در وجود ما باز کند تا از به حضور برسیم) بنابراین اولا در این غزل نه آن می و مستی متعالی(مستی جان یا روح) و نه آن می و مستی ملامت شده(مستی تن یا نفس) هیچکدام برابر با باده نوشی و می گساری عامیانه نیستند!ثانیا تعقل با ذهن کثرت جو که همانا کبر و غرور را چنان تقویت می‌کند که هیچ فضایی برای وحدت و به حضور رسیدن باقی نمی‌گذارد، رسیدن به چنین حال عرفانی ممکن نیست!!
user_image
بابک بامداد مهر
۱۴۰۰/۰۳/۱۲ - ۱۶:۰۳:۳۱
هرگزندانم راندن مستی که افتد بردرم. درکتاب ملت عشق اشاره شده که مولوی مست ها را ازخود نمی رانده است.
user_image
هادی رنجبران
۱۴۰۰/۱۰/۰۴ - ۱۵:۴۶:۱۲
5. «روزی که مستم کشتی¬ام» اشاره به حرکت و نوزایی همیشگی عشق دارد و «روزی که عاقل لنگرم» روشنگر این مطلب است که عقل جزئی برای انسان همچون لنگری است که او را از فرایند شناخت که باید همواره در جریان و نوزایی باشد، باز می¬دارد؛ زیرا مفاهیم عرفانی در ساحت عقل جزئی نمی¬گنجد.