
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۳۸۱
۱
هرگز ندانم راندن مستی که افتد بر درم
در خانه گر می باشدم پیشش نهم با وی خورم
۲
مستی که شد مهمان من جان منست و آن من
تاج من و سلطان من تا برنشیند بر سرم
۳
ای یار من وی خویش من مستی بیاور پیش من
روزی که مستی کم کنم از عمر خویشش نشمرم
۴
چون وقف کردستم پدر بر بادههای همچو زر
در غیر ساقی ننگرم وز امر ساقی نگذرم
۵
چند آزمایم خویش را وین جان عقل اندیش را
روزی که مستم کشتیم روزی که عاقل لنگرم
۶
کو خمر تن کو خمر جان کو آسمان کو ریسمان
تو مست جام ابتری من مست حوض کوثرم
۷
مستی بیاید قی کند مستی زمین را طی کند
این خوار و زار اندر زمین وان آسمان بر محترم
۸
گر مستی و روشن روان امشب مخسب ای ساربان
خاموش کن خاموش کن زین باده نوش ای بوالکرم
تصاویر و صوت


نظرات
حمید رضا حبیب اللهی
حمید رضا حبیب اللهی
سپاس
فرهاد شیرازی
بابک بامداد مهر
هادی رنجبران