مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۳۸۲

۱

ای ساقی روشن دلان بردار سغراق کرم

کز بهر این آورده‌ای ما را ز صحرای عدم

۲

تا جان ز فکرت بگذرد وین پرده‌ها را بردرد

زیرا که فکرت جان خورد جان را کند هر لحظه کم

۳

ای دل خموش از قال او واقف نه‌ای ز احوال او

بر رخ نداری خال او گر چون مهی ای جان عم

۴

خوبی جمال عالمان وان حال حال عارفان

کو دیده کو دانش بگو کو گلستان کو بوی و شم

۵

زان می که او سرکه شود زو ترش رویی کی رود

این می مجو آن می بجو کو جام غم کو جام جم

۶

آن می بیار ای خوبرو کاشکوفه‌اش حکمت بود

کز بحر جان دارد مدد تا درج در شد زو شکم

۷

بر ریز آن رطل گران بر آه سرد منکران

تا سردشان سوزان شود گردد همه لاشان نعم

۸

گر مجسم خالی بدی گفتار من عالی بدی

یا نور شو یا دور شو بر ما مکن چندین ستم

۹

مانند درد دیده‌ای بر دیده برچفسیده‌ای

ای خواجه برگردان ورق ور نه شکستم من قلم

۱۰

هر کس که هایی می کند آخر ز جایی می کند

شاهی بود یا لشکری تنها نباشد آن علم

۱۱

خالی نمی‌گردد وطن خالی کن این تن را ز من

مستست جان در آب و گل ترسم که درلغزد قدم

۱۲

ای شمس تبریزی ببین ما را تو این نعم المعین

ای قوت پا در روش وی صحت جان در سقم

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 715
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 525
عندلیب :

نظرات