
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۳۸۵
۱
بس جهد می کردم که من آیینه نیکی شوم
تو حکم می کردی که من خمخانه سیکی شوم
۲
خمخانه خاصان شدم دریای غواصان شدم
خورشید بینقصان شدم تا طب تشکیکی شوم
۳
نقش ملایک ساختی بر آب و گل افراختی
دورم بدان انداختی کاکسیر نزدیکی شوم
۴
هاروتیی افروختی پس جادویش آموختی
ز آنم چنین می سوختی تا شمع تاریکی شوم
۵
ترکی همه ترکی کند تاجیک تاجیکی کند
من ساعتی ترکی شوم یک لحظه تاجیکی شوم
۶
گه تاج سلطانان شوم گه مکر شیطانان شوم
گه عقل چالاکی شوم گه طفل چالیکی شوم
۷
خون روی را ریختم با یوسفی آمیختم
در روی او سرخی شوم در موش باریکی شوم
تصاویر و صوت


نظرات
نادر..
یزدان
بشارتی
بشارتی
بشارتی
بشارتی
بشارتی