مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۴۰۷

۱

دوش چه خورده‌ای بگو ای بت همچو شکرم

تا همه سال روز و شب باقی عمر از آن خورم

۲

گر تو غلط دهی مرا رنگ تو غمز می کند

رنگ تو تا بدیده‌ام دنگ شده‌ست این سرم

۳

یک نفسی عنان بکش تیز مرو ز پیش من

تا بفروزد این دلم تا به تو سیر بنگرم

۴

سخت دلم همی‌تپد یک نفسی قرار کن

خون ز دو دیده می چکد تیز مرو ز منظرم

۵

چون ز تو دور می شوم عبرت خاک تیره‌ام

چونک ببینمت دمی رونق چرخ اخضرم

۶

چون رخ آفتاب شد دور ز دیده زمین

جامه سیاه می کند شب ز فراق لاجرم

۷

خور چو به صبح سر زند جامه سپید می کند

ای رخت آفتاب جان دور مشو ز محضرم

۸

خیره کشی مکن بتا خیره مریز خون من

تنگ دلی مکن بتا درمشکن تو گوهرم

۹

ساغر می خیال تو بر کف من نهاد دی

تا بندیدمت در او میل نشد به ساغرم

۱۰

داروی فربهی ز تو یافت زمین و آسمان

تربیتی نما مرا از بر خود که لاغرم

۱۱

ای صنم ستیزه گر مست ستیزه‌ات شکر

جان تو است جان من اختر توست اخترم

۱۲

چند به دل بگفته‌ام خون بخور و خموش کن

دل کتفک همی‌زند که تو خموش من کرم

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 729
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 534

نظرات

user_image
Ɦaℳed
۱۳۹۸/۰۸/۱۸ - ۰۱:۴۲:۰۵
کتفک زدن کنایه از دست انداختن و استهزاء
user_image
بی نشان
۱۴۰۰/۰۸/۱۲ - ۰۲:۵۹:۱۴
سلام و عرض ادب و احترام  سیاهه ای از دل برآمده حول بیت اول در قالب چند سوال و جواب  دوش چه خورده ای بگو ای بت همچو شکّرم  تا همه عمر بعد از این من شب و روز آن خورم  مخاطب : بتی همچو شکر  سوال: از آنچه دیشب خورده است  هدف و غایت: خوردن از آنچه بت همچو شکر وی خورده است در روز و شب  ارتباط ظنی این کمترین از عبارات و ارکان بیت  اول اینکه حال و روز و احوال تو نشان از آن دارد که چه در شب گذشته ی زمان خطی چه در شب ازلی زمان دهری چیزی خورده ای  بیت دوم که اقتباسی تلمیحی از روایت نبوی صل الله علیه و آله والسلم  ابیت عند ربی یطعمنی و یسقینی است  به دوش در ابتدای بیت اول خاصیت فرازمانی و مکانی می دهد و مخاطب این خطاب را به احمدی سیرتان و گونه گون صورتان تمامی اعصار و امصار تعمیم و گسترش میدهد مولوی خود در قالب صفت و چه بسا این همانی معشوق خویش با شکّر به سوال مقدر خویش
پاسخ می دهد هر آنچه خورده ای خاصیت شیرینی بخشی داشته است و شکرین بودن تو نشانی از آن دارد من می دانم چون شکرینی و شعشعه ی جمال تو گویاست اما تو خود نیز بگو ..... ای علی که جمله عقل و دیده ای شمه ای واگو از آنچه دیده ای  یا تو واگو آنچه چشمت یا جانت یافته است  یا بگویم آنچه بر من تافته است  از تو بر من تافت و قرار است بتابد چون داری نهان ؟!  قبل از تو و آمدن تو مخاطب چه رسول الله باشد چه انسان کامل نوعی هر عصر و مصدی من از این خوردنی بی اطلاع بودم  سرّ ما زاغ و ماطغی را من  جز از او از کجا بیاموزم  با دیدن تو و گفتن تو از ابایی که در مقام عند ربی و معیت الهی خورده ای مرا بر آن داشت که ترک هر خوردنی غیر  از آن کرده شب و روز مهمان بر سر مائده و خوان این طعام آن جهانی باشم یک سوال و جواب با عریزان و فرهیختگان تو دیشب چیزی خورده ای اگر بگویی چه خورده ای من شب و روز از آن خواهم خورد این اول اینکه چگونه دست می دهد که به محض گفتن تو خوردن رزق تو برای من ممکن  می شود و دو اینکه چطور شب و روز و در همه عمر برای من مقدور می شود ؟! کجا هستم به کجا می خواهم بروم ؟!  چه می دانم چه می خواهم بدانم ؟!  چه می خورم چه ها می خواهم بخورم .... و ادامه ی بی بدیل و یگانه ی این مخاطبه تا انتهای بی انتهای غزل.... به فرموده ی حضرتش یک دهان باید یا خواهم به پهنای فلک  و فهمی درست تا بگویم غزل که به صد قرن خلق آن خوانند....    
user_image
علی عموشاهی
۱۴۰۲/۱۲/۰۷ - ۰۸:۲۱:۳۵
گمان کنم مولانا جلال لاغر بوده و معشوقه‌اش چاق و تپلی (و شاید قندی چون گفته ای "بت همچون شکرم").   ببینید چی سروده:   داروی "فربهی" ز تو، یافت زمین و آسمان   تربیتی نما مرا، از بر خود، که "لاغرم"