
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۴۲۱
۱
بیا بشنو که من پیش و پس اسبت چرا گردم
ازیرا نعل اسبت را به هنگام چرا گردم
۲
امانی از ندم دادی نه لافیدی نه دم دادی
زهی عیسی دم فردم زهی باکر و بافر دم
۳
چو دخلم از لبی دادی که پاک آمد ز بیدادی
کی داند وسعت خرجم کجا گشتهست هر خرجم
۴
چو دیدم داد و جود تو شدم محو وجود تو
یکی رنگی برآوردم که گویی باغ را وردم
۵
تو داوود جوانمردی امام قدرالسردی
چو من محصون آن سردم برون از گرم و از سردم
۶
چو عکس جیش حسن تو طراد آورد بر نقشم
برون جستم ز فکرت من نه در عکسم نه در طردم
۷
خمش کن کاندر این وادی شرابی بود جاویدی
رواق و درد او خوردم که هر دو بود درخوردم
تصاویر و صوت


نظرات
رهگذر
امین افشار
پاسخی به پانوشت پیشین از "رهگذر":بیت مذکور:چو عکس جیش حسن تو، طِراد آورد بر نقشمبرون جستم ز فکرت من، نه در عکسم نه در طردممعنای خلاصه آن:آن هنگام که عکس (به معنی تصویر،بازتاب و ...) لشگر خوبی و زیبایی تو بر نقش من یورش آورد (طراد آوردن=حمله بردن)، از اندیشه (یا در اینجا فقه) بیرون جستم و فراتر گشتم چنانکه اکنون نه "در عکسم نه در طردم".اما معنای "طرد" و "عکس" (از اصطلاحات اصول فقه) اینجا به طور خلاصه چنین است:*"طرد" حکمی کلی است نسبت به محدود بر حد یعنی "هرچه در حد یافت شود در محدود نیز هست" چنانکه بگوییم: هر انسانی خندان است. و عکس حکمی کلی است نسبت به حد بر محدود یعنی "هرچه محدود بر آن صدق کند حد نیز بر آن صدق خواهد کرد" چنانکه بگوییم: هر خندانی انسان است.ذر ادبیات "طرد و عکس"(رو و وارو)، "دَوَران" است یعنی: سخنی را به ترتیبی برانند و آنگاه آن را معکوس کنند، چنانکه گویند: «کلام الملوک ملوک الکلام ».*: از لغت نامه دهخداوالسلام
امین افشار