
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۴۲۳
۱
تو تا دوری ز من جانا چنین بیجان همیگردم
چو در چرخم درآوردی به گردت زان همیگردم
۲
چو باغ وصل خوش بویم چو آب صاف در جویم
چو احسان است هر سویم در این احسان همیگردم
۳
مرا افتاد کار خوش زهی کار و شکار خوش
چو باد نوبهار خوش در این بستان همیگردم
۴
چه جای باغ و بستانش که نفروشم به صد جانش
شدم من گوی میدانش در این میدان همیگردم
۵
کسی باشد ملول ای جان که او نبود قبول ای جان
منم آل رسول ای جان پس سلطان همیگردم
۶
تو را گویم چرا مستم ز لعلش بوی بردستم
کلند عشق در دستم به گرد کان همیگردم
۷
منم از کیمیای جان چه جای دل چه جای جان
نه چون تو آسیای نان که گرد نان همیگردم
۸
قدح وارم در این دوران میان حلقه مستان
ز دست این به دست آن بدین دستان همیگردم
تصاویر و صوت


نظرات
محمد امین