مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۴۲۸

۱

همه بازان عجب ماندند در آهنگ پروازم

کبوتر همچو من دیدی که من در جستن بازم

۲

به هر هنگام هر مرغی به هر پری همی‌پرد

مگر من سنگ پولادم که در پرواز آغازم

۳

دهان مگشای بی‌هنگام و می ترس از زبان من

زبانت گر بود زرین زبان درکش که من گازم

۴

به دنبل دنبه می گوید مرا نیشی است در باطن

تو را بشکافم ای دنبل گر از آغاز بنوازم

۵

بمالم بر تو من خود را به نرمی تا شوی ایمن

به ناگاهانت بشکافم که تا دانی چه فن سازم

۶

دهان مگشای این ساعت ازیرا دنبل خامی

چو وقت آید شوی پخته به کار تو بپردازم

۷

کدامین شوخ برد از ما که دیده شوخ کردستی

چه خوانی دیده پیهی را که پس فرداش بگدازم

۸

کمان نطق من بستان که تیر قهر می پرد

که از مستی مبادا تیر سوی خویش اندازم

۹

یکی سوزی است سازنده عتاب شمس تبریزی

رهم از عالم ناری چو با این سوز درسازم

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 741
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 541
عندلیب :

نظرات

user_image
همایون
۱۳۹۶/۰۸/۱۸ - ۱۴:۲۳:۰۶
پیر ما به آسانی خشمگین نمیشود ولی اگر تشخیص بدهد که هنگام خشم است وای بر او که مورد این خشم قرار گیرد خشمی آسمانیولی باز آن خشم هم چون آتشی است که سازنده و زنده کننده است نه سوزانندهو خوش به حال آنکه در حیات خود حضور پیری را تجربه میکند