مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۴۴

۱

عقل دریابد تو را یا عشق یا جانِ صفا ؟

لوح محفوظت شناسد یا ملایک بر سما ؟

۲

جبرئیلت خواب بیند یا مسیحا یا کلیم ؟

چرخ شاید جای تو یا سدره‌ها یا منتها ؟

۳

طور موسی بارها خون گشت در سودای عشق

کز خداوند شمس دین افتد به طور اندر صدا

۴

پر در پر بافته رشکِ احد گردِ رُخش

جانِ احمد نعره‌زن از شوق او واشوقنا

۵

غیرت و رشک خدا آتش زند اندر دو کون

گر سر مویی ز حُسنش بی‌حجاب آید به ما

۶

از ورای صد هزاران پرده حُسنش تافته

نعره‌ها در جان فتاده مرحبا شه مرحبا

۷

سجده‌ی تبریز را خم درشده سروِ سهی

غاشیه تبریز را برداشته جانِ سها

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 126
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 92
پری ساتکنی عندلیب :

نظرات

user_image
همایون
۱۴۰۳/۰۳/۱۷ - ۲۲:۱۹:۰۰
این غزل با صراحت و آشکارا مقام شمس را بالاتر از هر وجودی در هستی میبرد از پیامبران خدا و‌نیز خود خدا  اگر بخواهیم دلیلی برای آن بجوییم سه گونه می‌توان اندیشید، نخست ستیز آشکار با کسانی که شمس را میکشند و دوم حضور واقعی شمس که می‌تواند او را از هر موجود ذهنی و تاریخی برتر سازد و سوم نقشی که شمس در تحول جلال‌دین داشته و او را از یک فرد دین‌خو و پایبند به عرفان دینی رها ساخته و‌به یک انسان آزاد و رها و آفرینشگر دگرگون ساخته و‌اینک دوری ‌و نبودن او اینچنین او را بزرگ نمایان میسازد
user_image
بابک چندم
۱۴۰۳/۰۳/۱۸ - ۰۶:۲۸:۱۷
همایون جان شما هم برای خودت میروی بالا منبر و لاطائلات میبافی... یعنی این جناب شمس که به تعبیر شما (در نگاه مولوی) از خدا هم بالاتر بوده زمین و زمان را پدید آورد؟!!! آنوقت همین بابا را "کسانی" کشتند؟!!! عجب خدایی!!! همه اینها هم بابت فقط یک قطره خون که از او به جای مانده بود!!! والله اگر خون دماغ هم شده بود بیش از یک قطره خون به جای میماند چه رسد به قتل... تازه مقبره اش در قونیه و دیگری در آذربایجان خودمان را چگونه حلاجی کنیم؟... می گوید: "کز خداوند شمس دین افتد به طور اندر صدا" یعنی موسی مجنون شده بود از آرزو که مگر از بانگ خداوند شمس الدین به  کوه طور فرستاده/نازل شود...آنوقت اینرا شما تبدیل کردی که مقامش بالاتر از خود خداست؟!!!  جل الخالق