
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۴۶۳
۱
شاگرد تو می باشم گر کودن و کژپوزم
تا زان لب خندانت یک خنده بیاموزم
۲
ای چشمه آگاهی شاگرد نمیخواهی
چه حیله کنم تا من خود را به تو دردوزم
۳
باری ز شکاف در برق رخ تو بینم
زان آتش دهلیزی صد شمع برافروزم
۴
یک لحظه بری رختم در راه که عشارم
یک لحظه روی پیشم یعنی که قلاوزم
۵
گه در گنهم رانی گه سوی پشیمانی
کژ کن سر و دنبم را من همزه مهموزم
۶
در حوبه و در توبه چون ماهی بر تابه
این پهلو و آن پهلو بر تابه همیسوزم
۷
بر تابه توام گردان این پهلو و آن پهلو
در ظلمت شب با تو براقتر از روزم
۸
بس کن همه تلوینم در پیشه و اندیشه
یک لحظه چو پیروزه یک لحظه چو پیروزم
تصاویر و صوت


نظرات
امین کیخا
امین کیخا
امین کیخا
داود پوراکبریان
نادر..
بی سواد
امیرمهدی اصغری
کرمانشاهی
Lira