
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۴۷۱
۱
مخمورم پرخواره اندازه نمیدانم
جز شیوه آن غمزه غمازه نمیدانم
۲
یاران به خبر بودند دروازه برون رفتند
من بیره و سرمستم دروازه نمیدانم
۳
آوازه آن یاران چون مشک جهان پر شد
ز آواز بشد عقلم آوازه نمیدانم
۴
تا روی تو را دیدم من همچو گل تازه
گشتم خرف و کهنه ار تازه نمیدانم
۵
گویند که لقمان را یک کازه تنگی بد
زین کوزه میی خوردم کان کازه نمیدانم
تصاویر و صوت


نظرات
نادر..
آصف