
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۴۷۲
۱
دگربار دگربار ز زنجیر بجستم
از این بند و از این دام زبون گیر بجستم
۲
فلک پیر دوتایی پر از سحر و دغایی
به اقبال جوان تو از این پیر بجستم
۳
شب و روز دویدم ز شب و روز بریدم
و زین چرخ بپرسید که چون تیر بجستم
۴
من از غصه چه ترسم چو با مرگ حریفم
ز سرهنگ چه ترسم چو از میر بجستم
۵
به اندیشه فروبرد مرا عقل چهل سال
به شصت و دو شدم صید و ز تدبیر بجستم
۶
ز تقدیر همه خلق کر و کور شدستند
ز کر و فر تقدیر و ز تقدیر بجستم
۷
برون پوست درون دانه بود میوه گرفتار
ازان پوست وزان دانه چو انجیر بجستم
۸
ز تأخیر بود آفت و تعجیل ز شیطان
ز تعجیل دلم رست و ز تأخیر بجستم
۹
ز خون بود غذا اول و آخر شد خون شیر
چو دندان خرد رست از آن شیر بجستم
۱۰
پی نان بدویدم یکی چند به تزویر
خدا داد غذایی که ز تزویر بجستم
۱۱
خمش باش خمش باش به تفصیل مگو بیش
ز تفسیر بگویم ز تف سیر بجستم
تصاویر و صوت


نظرات
fere
امین کیخا
omid ramezanpour
امین افشار
هادی
محسن حسن وند
محسن حسن وند