مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۴۷۷

۱

از اول امروز چو آشفته و مستیم

آشفته بگوییم که آشفته شدستیم

۲

آن ساقی بدمست که امروز درآمد

صد عذر بگفتیم و زان مست نرستیم

۳

آن باده که دادی تو و این عقل که ما راست

معذور همی‌دار اگر جام شکستیم

۴

امروز سر زلف تو مستانه گرفتیم

صد بار گشادیمش و صد بار ببستیم

۵

رندان خرابات بخوردند و برفتند

ماییم که جاوید بخوردیم و نشستیم

۶

وقت است که خوبان همه در رقص درآیند

انگشت زنان گشته که از پرده بجستیم

۷

یک لحظه بلانوش ره عشق قدیمیم

یک لحظه بلی گوی مناجات الستیم

۸

از گفت بلی صبر نداریم ازیرا

بسرشته و بر رسته سغراق الستیم

۹

بالا همه باغ آمد و پستی همگی گنج

ما بوالعجبانیم نه بالا و نه پستیم

۱۰

خاموش که تا هستی او کرد تجلی

هستیم بدان سان که ندانیم که هستیم

۱۱

تو دست بنه بر رگ ما خواجه حکیما

کز دست شدستیم ببین تا ز چه دستیم

۱۲

هر چند پرستیدن بت مایه کفر است

ما کافر عشقیم گر این بت نپرستیم

۱۳

جز قصه شمس حق تبریز مگویید

از ماه مگویید که خورشیدپرستیم

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 766
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 557
محسن لیله‌کوهی :
عندلیب :

نظرات

user_image
مانلی
۱۳۹۳/۰۲/۰۹ - ۰۳:۳۲:۱۶
هستیم بدان سان که ندانیم که هستیم زیبا است و تکان دهنده
user_image
همایون
۱۳۹۹/۰۲/۱۱ - ۱۴:۱۵:۴۵
جلال دین غزلی شورانگیز و ماورایی و فراشورمندی، امروز آورده!انسان احساسات گوناگونی را در هستی تجربه می کند و این تجربه احساسیِ انسان است که هستی را بسیار ارزشمند میکند و بالای آنرا باغ و پایین آنرا گنج.جلال دین، رازورزی است که مرز های احساسات انسان را بسیار گسرانیده و تا قلب خورشید پیش رفته استبرای او ماه، همیشه زییاترین است زیرا چشمه همه معانی است و جلال دین با معنا ها کار می کند و آنها را چون فرزندان خود پرورش میدهدو همیشه این مهارت و راهگشایی خود را مدیون شمس و نتیجه رابطه میان دو انسان میداندامروز مرز دیگری از احساس را پشت سرمیگذارد وقتی میگوید:از ماه مگویید که خورشید پرستیم برای ما که دریافت چنین احساسی امری محال می نماید، بطور معجزه واری با غزلی این چنین دست یافتنی میشود