
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۴۸۲
۱
چون در عدم آییم و سر از یار برآریم
از سنگ سیه نعره اقرار برآریم
۲
بر کارگه دوست چو بر کار نشینیم
مر جمله جهان را همه از کار برآریم
۳
گلزار رخ دوست چو بیپرده ببینیم
صد شعله ز عشق از گل گلزار برآریم
۴
بر دلدل دل چون فِکنَد دولت ما زین
بس گَرد که ما از ره اسرار برآریم
۵
چون از می شمس الحق تبریز بنوشیم
صد جوشِ عجب از خُم و خمّار برآریم
تصاویر و صوت


نظرات