
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۴۹۱
۱
خلقان همه نیکند جز این تن که گزیدیم
که از سفهش بس سر انگشت گزیدیم
۲
گر هیچ گریزی بگریز از هوس خویش
زیرا همه رنج از هوس بیهده دیدیم
۳
والله که مفری به جز از فر رخش نیست
کاندر خضر و گلشن او می نگریدیم
۴
هر روز که برخیزی رو پاک بشویی
آن سوی دو ای دل که گه درد دویدیم
۵
آن سوی که در ساعت دشوار دل خلق
آید که خدایا همه محتاج و مریدیم
۶
هر دانه که چیدیم هله دام بلا بود
سوی تو پراشکسته و تن خسته پریدیم
تصاویر و صوت


نظرات