
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۴۹۸
۱
بیا کز غیر تو بیزار گشتم
وگر خفته بُدَم بیدار گشتم
۲
بیا ای جان که تا روز قیامت
مقیم خانهٔ خمار گشتم
۳
ز پرّ و بال خود گل را فشانَد
به کوه قاف خود طیّار گشتم
۴
تُرُش دیدم جهانی را من از ترس
در آن دوشاب چون آچار گشتم
۵
عقیده این چنین سازید شیرین
که من زین خمره شکربار گشتم
۶
یکی چندی بریدم من از اغیار
کنون با خویشتن اغیار گشتم
۷
ز حال دیگران عبرت گرفتم
کنون من عبره الابصار گشتم
۸
بیا ای طالب اسرار عالم
به من بنگر که من اسرار گشتم
۹
بدان بسیار پیچید این سر من
که گرد جبه و دستار گشتم
۱۰
از آن محبوس بودم همچو نقطه
که گرد نقطه چون پرگار گشتم
تصاویر و صوت


نظرات
پیرایه یغمایی
ناصر از آنکارا